خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و…

قسمت ۵۱ سریال ترکی وصلت
قسمت ۵۱ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی وصلت

کسی که کرم مامور کرده بود تا سراغ ردی از مادرش باشد به او زنگ می زند و می گوید که اگر تمام ثروتش را هم پای او بریزد این کار را نخواهد کرد چون دردسر بزرگی برایش دارد. کرم به فکر فرو می رود و چشمانش پر می شود. کمی بعد هم به او خبر می رسانند که علی، همان کسی که در خانه ی چائلارها دیده بود، به ضرب گلوله رد آلمان کشته شده است. پیرزن، تن فریده لباس های روستایی می کند و از او می خواهد مرغ ها را درون لانه شان بیندازد تا کمکش کرده باشد. فریده هم سعی می کند این کار را بکند اما نمی تواند و هربار زمین می خورد. همان موقع هم عزیز به هوش می آید و از پنجره فریده را می بیند و خنده اش می گیرد. پیرزن روستایی آنها را زن و شوهر صدا می زند. فریده خجالت زده می شود اما عزیز لبخند می زند. کمی بعد که شوهر پیرزن وارد خانه می شود، عزیز گوشی او را می گیرد و به آلتان زنگ می زند و آدرس را به او می دهد. آلتان همراه یالچین و امینه به روستا می روند و فریده و عزیز را سوار کرده و به استانبول برمی گردانند. نهیر از کرم می خواهد تا قضیه جیلان را حل کند و خودش هم با پشتوانه ی خانواده اش از انها می خواهد تا ده درصد از سهام کورکمازر را به فروش برسانند.

عزیز در ماشین به فریده می گوید: «وقتی تورو تو اون آینه دیدم خیلی ناراحت بودی… از این که خودت رو نمیشناسی سردرگم و آشفته شده بودی.. میدونم مقصر همه اینا منم… » اما فریده می گوید: «من خودم انتخاب کردم تا باورت داشته باشم عزیز… چون تو خواستی خودت باشی. خودت بودن بدون کمر خم کردن خیلی سخته…  علیرغم کل نتیجه هاش این که خودت باشی یه چیز خیلی قویه. و این نه با پول و نه با قدرت ارتباطی نداره… من خودم انتخاب میکنم که باورت کنم عزیز… تیر خوردن مهم نیست. تو منو با باوری که بهت دارم نزن…» و لبخند می زند. عزیز که تمام مدت با دقت به حرف های او گوش میداد هم لبخند می زند… به آلتان خبر می رسد که شامی و مورات بالاخره با آنها ارتباط برقرار کرده اند و می خواهند او را ببینند. آلتان از انها می خواهد تا بچه ها را به جای امنی ببرد و مراقبشان باشد تا اتفاقی نیفتد. عزیز به دیدن صالح می رود و به او می گوید که برای پرسیدن سوالی پیشش آمده.

صالح قبل از جواب داد به او، از عزیز می خواهد کمکش کند تا وسایل داخل مغازه را کمی جابجا بکند. عزیز هم قبول می کند. حصیبه از فریده در مورد گردنبندش می پرسد. فریده جواب او را نمی دهد و زیرلب می گوید: «خدا میدونه چه ارتباطی با این گردنبند داری… » صالح از عزیز می خواهد تا داخل یکی از کمدها را خالی بکند. عزیز داخل کمد، تابلویی که در آن خانه دیده بود که رویش نوشته: همه چیز آشکار است. را می بیند و جا می خورد. کنار آن هم تابلوی همان زن با همان گردنبند را می بیند… اما به روی خودش نمی آورد و انها را جابجا می کند. صالح از عزیز می خواهد تا آیینه ای را هم جابجا کند. وقتی عزیز آیینه را به دست می گیرد، متوجه می شود همان آیینه ای است که در ان خانه از طریق آن فریده را دیده بود… عزیز مات و مبهوت می ماند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا