خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و… .

قسمت ۶ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی وصلت

عزیز به سمت محله ی فریده می رود و انجا قدم می زند که با عبدالله روبرو می شود و از روی کنجکاوی تعقیبش می کند. عبدالله وارد عتیقه فروشی صالح می شود و پشت سرش عزیز هم به انجا می رود و سراغ عبدالله را می گیرد. صالح عبدالله را خان صدا می زند که باعث تعجب عزیز می شود و اضافه می کند:«عبدالله تو ظاهر دیوونه ست اما بقیه اش رو خدا میدونه…. » بعد در حالی که خیره به عزیز است می پرسد:« تو خواب زیاد میبینی؟ » عزیز از این حرف او شوکه شده و فورا مغازه را ترک می کند. صالح از پشت پنجره به او خیره می شود. آخر شب، تفتیک و احمد به مغازه صالح که میروند نجمی را سخت در فکر می بینند و می پرسند که چه شده؟! صالح می گوید:« امروز همون روزه… ده سال شده… اونایی که اون کارو کردن رو پیدا کرده اما سردسته شون رو نه! اگه پیدا کنه خدا میدونه چه اتفاقی میفته! » نجمی ساعتی بعد بدون حرفی از جایش بلند شده و به سمت قبرستان می رود و بالا سر مزار خانوادگی شان که زن و سه بچه اش را از دست داده می نشیند و غصه می خورد. صبح که فیرات از خواب بیدار می شود تمام اتاق مادام را زیر و رو می کند و جواهر گران بهایی را برداشته و انجا را ترک می کند.

مادام ساعتی بعد که وارد اتاق می شود و وضع بهم ریخته ی انجا را می بیند و با ناراحتی متوجه نبود جواهرش می شود، غصه می خورد و می گوید:« پول نیاز داشتی چرا به خودم نگفتی پسرم… چرا با ارزش ترین چیزم رو برداشتی… » صبح به حسبیه از اداره پلیس زنگ می زنند و خبر می دهند تا برای تهیه گزارش خودش را برساند. حسبیه به آنجا می رود و با استرس می گوید:« شب داشتم میرفتم خونه همسایه که با عبدالله روبرو شدم که جلوی مغازه بود و یه دبه ای هم دستش بود! فکر میکنم کار خودش باشه وگرنه اون وقت شب جلوی مغازه چیکار داشت! » وقتی مامور پلیس از حسبیه می پرسد که خودش آنجا چه میکرده؟ حسبیه با عصبانیت می گوید:« یعنی میخوای بگی من مغازه خودمون رو آتیش زدم؟! » مامور فقط می گوید که این جزوی از کارشان است و بهتر است آرامش خودش را حفظ کند. عزیز وقتی وارد شرکت می شود و می فهمد که کرم طراح آماده و اکیپش را با توهین کردن از انجا فراری داده به شدت عصبانی می شود و از نهیر می خواهد تا به این موضوع رسیدگی کند. اما نهیر می گوید که به بخش خودش برگشته و حالا منشی دیگری دارد! فیرات با خوشحالی به طلافروشی می رود و جواهری را که از مادام دزدیده را به قیمت خوبی می فروشد و با خوشحالی انجا را ترک می کند. افراد برادر شوکری که او را تعقیب میکردند، با تهدید طلافروش جواهر را از او می گیرند و بعد هم به سمت خانه ی مادام می روند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا