خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و…

قسمت ۴۵ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی وصلت

وقتی عزیز به فریده می گوید که دوستش دارد، فریده برای مدت طولانی فقط به او نگاه می کند. غزیز نگاهش به او ناراحت می شود و فریده بالاخره می گوید: «تو نمیفهمی چی داری میگی. الان زمانش نیست… » و کمی از او فاصله می گیرد. عزیز با ناراحتی به او خیره می شود و می گوید: «وقت چی فریده؟! » و در دلش می گوید: «زمان داره تو درونم میگذره. دقیقا وسط یه بیراهه م به سمت خودم… نمیتونم برگردم. نمیتونم جلو برم. و تو سر راهم بدون زمان و وقت سبز میشی… » فریده در حالی که چشمانش پر از اشک شده در دلش می گوید: «میدونم دوست داشتن وقت و زمان نداره… ولی الان چجوری آخه؟ من اگه بهت بله بگم باورهام رو از دست میدم. اگه بهت نه بگم، تورو از دست میدم. خواهش میکنم منو تو این بن بست ننداز… » عزیز همینطور که به او خیره شده در دلش می گوید: «میخوام زمان باقیمونده ام رو وقف تو کنم فریده… » عزیز به سمت فریده میرود و مقابل او می ایستد. فریده که بغض کرده می گوید: «نمیشه همین لحظه رو زندگی کنیم؟ من و تو… این لحظه ای که توش هستیم بدون قبل و بعد… » عزیز کمی کلافه به او نگاه می کند و بعد می گوید: « باشه… » صالح در مغازه است و آرام و قرار ندارد… او بالاخره برای اولین بار در مغازه را می بندد و از آنجا خارج می شود…

کرم بعد از مکالمه اش با فیرات و صدای تصادفی که شنیده مات و مبهوت می ماند تا این که گولتن با داد و فریاد از او کمک می خواهد تا تحسین را که سکته کرده به بیمارستان برسانند. کرم بدون واکنش خاصی به آنها کمک می کند. افراد پلیس و آمبولانس در محل تصادف جمع می شوند و فیرات و یالچین و سلطان را بیهوش و روی برانکارد سوار آمبولانس می کنند تا سریعتر به بیمارستان برسانند. حصیبه نمی داند با آنیتا که بیهوش روی زمین افتاده چه بکند و کمی هول کرده که صدای در را می شنود و آلبوم را هم برداشته و فورا به اتاق خودش می رود. فائق با دیدن آنیتا که روی زمین افتاده با نگرانی به سمتش می رود تا شاید بتواند او را به هوش بیاورد. حصیبه آلبوم را گوشه ای پنهان می کند و بعد طوری وانمود می کند که انگار متوجه آنیتا نبوده و با نگرانی سعی می کند به فائق کمک کند تا او را به بیمارستان برساند. فریده در حالی که با لبخند به عزیز خیره مانده، می پرسد: «عزیز، چرا من؟ » عزیز می گوید: «دوست داشتن واقعی دلیل نمیخواد فریده… »

لبخند فریده عمیق تر می شود. امینه و آلتان همراه هم در ماشین هستند. آلتان او را به محله می رساند که همان موقع به امینه زنگ می زنند و خبر می رسانند که دایی اش تصادف بدی کرده. امینه مات و مبهوت و نگران فقط به آلتان خیره می شود و کمی بعد به فریده زنگ می زند و این را به او می گوید. فریده هم شوکه می شود و به عزیز می گوید که یالچین تصادف بدی کرده و از او می خواهد که به بیمارستان بروند. عزیز با به یاد آوردن این که یالچین به او گفته بود سلطان را خودش به خانه خواهد رساند، با نگرانی اسم سلطان را زیرلب می گوید و به سرعت به سمت بیمارستان می راند. حصیبه در خانه مانده و کمی به خاطر آنیتا دلشوره دارد. همان موقع از بیمارستان با او تماس می گیرند و خبر می دهند که فیرات تصادف کرده و بهتر است خودش را برساند. حصیبه بدون معطلی راه می افتد. صالح به سمت قبرستان می رود و می بیند که عبدالله قبل از او بین دو قبر سهیلا چائلار و فریده چائلار ایستاده و سعی می کند علف های هرز را کنار بزند. همه با نگرانی در بیمارستان جمع شده اند و هرکسی نگران خانواده خودش است و جز صبر کردن نمی تواند کاری بکند. کرم هم از راه می رسد و با عصبانیت به سمت عزیز می رود. هردو در آغوش هم گریه می کنند و عزیز سعی می کند او را آرام کند….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا