خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و… .

قسمت ۲۶ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی وصلت

تحسین عزیز را به عمارت صدا می زند و با عصبانیت از او می خواهد تا در کارهایش دخالت نکند و با برادرش هم انقدر درگیر نشود. عزیز با خونسردی می گوید: «کرم پسر تو نیست! کرم وسیله ایه که با اون بتونی عذاب وجدانت رو پاک کنی! » و خاطره ای از کودکی اش را تعریف می کند که تحسین پدر و مادر کرم را بدون ذره ای پشیمانی کشته بود و حالا کرم را مثل پسرش بزرگ میکرد. تحسین از این که عزیز این را میداند جا می خورد. عزیز می گوید: «میدونم چطور پدر و مادرش رو کشتی. چون تو بابامی همیشه دوست داشتم تورو محق بدونم. کسی هستی که باید بهش تکیه کنم. باید بهش اعتماد کنم. سالهاست که با صدای اون سلاح از خواب میپرم. میدونی این که یه بچه بدونه باباش جنایت کرده یعنی چی؟! تو نمیتونی کاری که در حق کرم رو کردی برگردونی. تو اعتماد رو از کرم گرفتی و دلیلش هم تویی… تو دوست داشتن رو از کرم گرفتی. مقصر همه اشتباهاتش تویی… هرچیزی که تو گفتی انجام داد فقط واسه این که دوسش داشته باشی… حالا ببین تو تو مشت های اونی… چون جفتتون دارین تو یه باتلاق دست و پا میزنی… اگه اون بره، تورم با خودش پایین میکشه… کرم فکر میکنه من دشمنشم. چند بار خواستم بهش همه چیزو بگم اما نتونستم. چون تنها چیزی که از محبت تو دستاش داره، تویی… » تحسین در تمام مدت سکوت کرده و چیزی نمی گوید…

فریده از سرپیل به خاطر شب که خواستگاری دارد اجازه می خواهد سرپیل نمی خواهد به او به خاطر فشار کاری اجازه بدهد اما وقتی فریده از پشت در می شنود که خواستگار همان کمیسر یالچین است، فورا قبول می کند! سلطان سراغ فیرات که هنوز در محوطه منتظر خبری از انتا است می رود و به او کلاه و ماسکی می دهد تا از نظرها پنهان بشود و به اتاق انتا برسد. او وقتی وارد بیمارستان می شود، احمد او را در راهرو می بیند و به سمتش می رود. فیرات سعی می کند او را از خودش دور بکند اما احمد وقتی سلطان را هم کنار فیرات می بیند در یک نگاه یک دل نه صد دل عاشقش می شود! فیرات فورا او را عقب می زند و همراه سلطان به سمت اتاق آنتا می رود. آنتا با دیدن فیرات خوشحال می شود و فیرات به سمتش رفته و دست او را می بوسد و گریه می کند. آنتا از او می خواهد آرام باشد و با مهربانی به او می گوید که مسئله ای نیست تا این که چشمش به سلطان می افتد و با خوشحالی می گوید: «تو آلیسمو برام آوردی… آلیس… دخترم… تو چرا منو ترک کردی و رفتی؟! »

وقتی حصیبه از خانه بیرون می رود، عبدالله به سمتش رفته و می گوید: «آسیاب سرنوشت آروم میچرخه اما ریز آسیب میکنه… » حصیبه با نفرت از او رو برمیگرداند و عبدالله روی دستگیره در خانه ی انها گردنبندی را که صالح آن را تعمیر میکرد را آویزان می کند. کرم سراغ تحسین می رود و مدارکی را به او نشان می دهد که اگر مسئله ی بین او و عزیز را حل نکند همه مدارک را رو می کند تا همراه هم زیر باتلاق بروند. تحسین با نگرانی ذهنش آشفته می شود که چه باید بکند. حصیبه گردنبند را روی دستگیره می بیند و شوکه می شود. روی گردنبند یادداشتی نوشته که انگار برای او فرستاده شده. او با عجله و نگرانی به سمت عکس های قدیمی می رود و عکس خودش همراه دوستش را نگاه کرده و گردنبندی را که بر گردنش دارد را با گردنبند کنونی مقایسه می کند و با نگرانی می گوید: «امکان نداره این همون باشه… » نهیر به عمد قضیه خواستگاری فریده و یالچین را به گوش عزیز می رساند. عزیز با عصبانیت شرکت را ترک می کند و به آلتان زنگ می زند و از او می خواهد به محله فریده برود و آنجا منتظر بماند تا جلوی دعوا کردن او را بگیرد و خودش هم به سمت محله میراند.

آلتان وقتی به محله می رسد، از دور به امینه که مشغول بسیتن کرکره مغازه است خیره می شود و لبخند می زند. همان موقع کسانی امینه را می دزدند و آلتان با نگرانی آنها را تعقیب می کند و به مکانشان هم حمله کرده و دست و پای امینه را باز می کند اما لحظه ی آخر به سمت او شلیک می شود . آلتان روی زمین می افتد. امینه با نگرانی بالای سر او می رود.از طرف دیگر یالچین و سلیمان و سویم به خانه ی فائق و حصیبه میروند و فریده برایشان قهوه می برد. عزیز هم در کوچه ی انها منتظر است. همان موقع برای گوشی یالچین ویدیویی از امینه فرستاده می شود که ترسیده و گریه می کند. سویم با دیدن ویدیو آشفته می شود و همان موقع هم وقتی زنگ خانه به صدا درمی آید، فریده به سمت در رفته و با عزیز روبرو می شود. عزیز در حالی که چشمانش پر از اشک شده به فریده می گوید:« فریده این کارو نکن… » فریده هم با چشمان پر از اشک فقط به او خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا