(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا
سریال ترکی روزگاری در چکوروا به کارگردانی Murat Saracoglu و Faruk Teber یکی از پرطرفدارترین سریال های ترکیه ای در ژانر خانوادگی-عاشقانه می باشد. این سریال محصول سال ۲۰۱۸ است. سریال ترکی زندگی در چکوروا به کارگردانی Murat Saracoglu و Faruk Teber در ژانر درام رمانتیک است. Vahide Perçin, Murat Ünalmış, Uğur Güneş, Hilal Altınbilek, Bülent Polat, Sibel Taşçıoğlu, Turgay Aydın, Selin Yeninci, Selin Genç, Polen Emre, Mehmet Kara و Serpil Tamur از بازیگران اصلی این سریال می باشند. این سریال با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود.
قسمت ۵۲۳ سریال روزگارانی در چکوروا
در عمارت زلیخا، اهالی در حال اماده کردن حیاط عمارت برای مراسم ازدواج فکرت و زینب هستن. راشد با دیدن فادیک بهش میگه تو چرا وایسادی؟ تو نباید کار کنی! جوریه از راه میرسه و میگه فادیک تو واسه چی اینجایی؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۲۲ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور به خاطر اینکه زلیخا راشد را با خودش برده به یکی از اهالی عمارت دایی عدنان شکایت می کنه و مدام غر میزنه که نباید اونو میبرده و باید حرف سرکارگرش گوش میکرده…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۲۱ سریال روزگارانی در چکوروا
حشمت وقتی به خانه اش میرسه میگه واقعا این وهاب دیوونس! اون که خودشو معرفی کرد چرا دستگیرش نکردن! چاوش میگه حتما شکایتی ازش نشده بوده،…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۲۰ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت به زینب پیشنهاد ازدواج میده زینب حسابی خوشحال میشه و قبول میکند آنها همدیگر را در آغوش میگیرن و به طرف عمارت راهی میشن…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۹ سریال روزگارانی در چکوروا
آخر شب لطفیه با فکرت و زینب میخوان از عمارت برن و از زلیخا تشکر میکنن. لطفیه به محض خارج شدن از عمارت زلیخا یه ماشین تعقیبش میکنه و وقتی وارد خانه باغ میشه.. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۸ سریال روزگارانی در چکوروا
فادیک با راشد مدام از زنی که غفور باهاش قرار داره تعریف میکنن و میگن واقعا هم زن خوشگلیه راشد میگه البته تو جایگاه خودش وگرنه به تو که نمیرسه گل آفتاب گردونم… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۷ سریال روزگارانی در چکوروا
عبدالقدیر در انبار در حال خوردن غذا هست که وهاب از راه میرسه. عبدالقدیر ازش میپرسه که کجا بودی تو این وضعیت؟ او میگه دنبال کارهای پاسپورت بودم عبدالقدیر بهش میگه چیکار کردی؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۶ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا با درماندگی به فکرت میگه حالا من باید چیکار کنم؟ فکرت بهش میگه تو نمیخواد به چیزی فکر کنی تو فقط برای بچه هات قوی باش زلیخا میگه اونو نمیگم کارهای دفنو میگم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۵ سریال روزگارانی در چکوروا
جوریه و فادیک لیست خرید مواد اولیه آشپزخانه را به غفور میدهند غفور پیش عمو اسماعیل میره و لیست را بهش میده. او به غفور میگه این چیه و باید چیکارش کنم؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۴ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول به اتاق حشمت میره و به تمام خدمه میگه تا به اونجا بیان. او تمام لباس ها و روتختی ها رو از توی کمد و اتاق جمع میکنه و بهشون میگه هیچ کدوم از اینارو نمی خوام همه رو بریزین دور همشون کهنه شدن!….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۳ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور با اوستا طاهر از عکاسی بیرون میان. غفور بهش میگه که من الان نامه ات را هم نوشتم فقط مونده عکس ها را بگیریم و تو پاکت بزاریم و درخواستتو ارسال کنیم….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۲ سریال روزگارانی در چکوروا
یکی از افراد بتول بهش میگه میخوای من به زلیخا شلیک کنم؟ بتول میگه نه میدونی من چند وقته منتظر این لحظه هستم؟ سپس بتول به سمت زلیخا شلیک میکنه….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۱ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول افرادی را جمع کرده و بهشون میگه این کار شوخی بردار نیست و جای جبران نداره پس همین اولین باری که میخواین انجام بدین… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۱۰ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین از سوپرمارکت کلی خرید کرده و وقتی خریداشو تحویل میگیره به صاحب مغازه میگه پولشو بزن به حساب فسون، خودش گفت… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۹ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین وقتی میفهمه فسون به مسافرت رفته با بتول پنهانی به سمت خانه اش می روند. سپس از آنجایی که شرمین میدونست…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۸ سریال روزگارانی در چکوروا
هاکان همراه عبدالقدیر به گاراژ میرن. آنجا عبدالقدیر به هاکان میگه تمام اموالو فروختم تمام ماشین ها حتی این گاراژ همه چیو فروختم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۷ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت با زلیخا حرف میزنه و بهش میگه هاکان شوهرته، شوهر عقدیته! برای یه دلخوری زندگیتونو خراب نکنید الانم بیا برو با هاکان صحبت کن…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۶ سریال روزگارانی در چکوروا
هاکان با عجله و ترس به سمت گاراژ عبدالقدیر میره. وقتی میرسه بهش میگه که زلیخا نیستش رفته…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۵ سریال روزگارانی در چکوروا
جوریه برای غفور غذا می کشد و میز را برایش می چیند و بهش میگه میخوای یه خورده دیگه واست نخود پلو بکشم؟….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۴ سریال روزگارانی در چکوروا
هاکان به هامران میگه داری اشتباه می کنی تو هنوز هیچی نمیدونی! اما هامران میگه شماها خانواده منو ازم گرفتین حالا نوبت شماهاست ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۳ سریال روزگارانی در چکوروا
آدام به فکرت زنگ میزنه و میگه علیرضا را پیدا کردم فکرت ازش میپرسه تو چه وضعیتیه به نظرت میتونیم امیدوار باشیم یا نه؟ ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۲ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول و شرمین در حال درست کردن غذا برای وهاب هستند. بتول عصبانی میشه و میگه واقعاً دیگه داره جونم به لبم میرسه ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۱ سریال روزگارانی در چکوروا
هاکان از دیدن زلیخا حسابی جا خورده و ازش میپرسه که زلیخا تو اینجا چیکار می کنی؟….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۵۰۰ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول دست از پا درازتر از کارواش عبدالقدیر بیرون میاد و حسابی حالش بده و نمیدونه باید چیکار کنه….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۹ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت در کارخانه در حال رسیدگی به کارهایش هست که زینب به اونجا میره. فکرت با دیدن او خوشحال میشه و به استقبالش میره …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۸ سریال روزگارانی در چکوروا
همگی به عمارت یامان ها برمی گردند و مراسم عقد زلیخا و هاکان را شروع میکند. لطفیه به زلیخا میگه زلیخا یامان بدون هیچ اجباری هاکان کوموش اوغلو را به عنوان همسر خود قبول میکنین؟ …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۷ سریال روزگارانی در چکوروا
تلفن عمارت زنگ میخوره که زلیخا تلفنو جواب میده و متوجه میشه که سه ساعت پیش لطفیه از شهرداری اومده بیرون …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۶ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین و بتول حسابی گرسنه هستند شرمین میگه دیگه شکمم داره به پشتم میچسبه، از شدت گرسنگی حالت تهوع گرفتم …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۵ سریال روزگارانی در چکوروا
چتین در بازار چوکوروا در حال قدم زدن هست که یک دفعه زنی را از دور میبینه ابتدا کمی جا میخوره سپس لبخند عمیقی روی لبانش مینشیند و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۴ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور از همان مردی که سراغشان آمده میپرسه این پل سالمه؟ کسی اصلا ازش استفاده میکنه؟ او بهش میگه آره…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۳ سریال روزگارانی در چکوروا
فادیک، راشد و غفور با جوریه وایسادن و دارن درباره بلایی که سر شرمین و بتول اومده صحبت می کنند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۲ سریال روزگارانی در چکوروا
حشمت در رستورانش نشسته که دو نفر از اهالی چوکورا که در آنجا غذا می خوردند موقع رفتن بهش تیکه میندازن که خانوم حسابی حالتو گرفته… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۱ سریال روزگارانی در چکوروا
حشمت سمت زلیخا اسلحه گرفته و بهش میگه یا شرمینو بهم میدی یا میمیری! زلیخا با تمام جدیت و قاطعیت روبروی حشمت ایستاده و میگه… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۹۰ سریال روزگارانی در چکوروا
در اتاق بتول باز میشه و او فکر میکنه حشمته اما وقتی میبینه یکی از افرادشه بهش میگه بزارین برم حداقل به مادرم خبر بدین که من زنده ام…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۸۹ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول که حسابی ترسیده مدام به حشمت میگه که من از چیزی خبر ندارم چی داری میگی؟ حشمت بهش میگه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۸۸ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول با چشمانی گریان از عبدالقدیر میخواد تا چشمانش را باز کنه. بعد از چند دقیقه عبدالقدیر چشماش باز میشه و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۸۷ سریال روزگارانی در چکوروا
اهالی عمارت در حال تزیین کردن و رسیدگی به تدارکات جشن تولد هستند. آنها حیات عمارت را تزئین میکنند و میز و صندلی میچینند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۸۶ سریال روزگارانی در چکوروا
هاکان به گاراژ عبدالقدیر میره، عبدالقدیر با دیدن او ازش میپرسه که چرا کشتیات غرق شده؟ اتفاقی افتاده؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۸۵ سریال روزگارانی در چکوروا
عبدالقدیر با بتول قرار میزاره بیرون شهر و سرزنشش میکنه و میگه آفرین! این چه کاری بود که کردی؟ واقعا یه خورده عقل تو سرت نیست مگه؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۸۴ سریال روزگارانی در چکوروا
عبدالقدیر وارد اتوبوس میشه و مسافرها با دیدن او ازش خواهش می کنن تا با آنها کاری نداشته باشد و …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۸۳ سریال روزگارانی در چکوروا
عبدالقدیر به خانه شرمین رفته و با بتول حرف می زنه و با همدیگه قهوه میخورن. عبدالقدیر عصبانی میشه و میگه …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۸۲ سریال روزگارانی در چکوروا
اهالی عمارت به خاطر پلمپ شدن عمارت غصه می خورند که زلیخا بهشون میگه نگران نباشین، به زودی بازش می کنم …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۸۱ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت با عصبانیت و سراسیمه به عمارت زلیخا میره و سراغ کرمعلی را میگیرد که زلیخا و لطفیه ازش می پرسند که چه اتفاقی افتاده؟ …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۸۰ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح زود از اداره مالیات چند مامور به سمت عمارت زلیخا میان و به زلیخا میگن به خاطر پرداخت نکردن مالیات دستور دارن که عمارت را پلمپ کنند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۹ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا اسلحهای به سمت مهمت گرفته و با تمام عصبانیتش ازش میخواد تا اون برگه را امضا کنه اما مهمت راضی به امضا کردن اون برگه نمیشه …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۸ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا در اتاق کارش تو عمارت نشسته و دد حال کار کردن است که یکدفعه فکرت را در چهارچوب در میبینه. ازش میپرسه فکرت …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۷ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین به طرف خانه حشمت راهی میشه وقتی آنجا میرسه به یکی از افراد حشمت میگه من پول خود همراهم نیست برو ماشینو حساب کن …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۶ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه با دیدن روزنامه به هم میریزه و به سرعت خودشو به عمارت زلیخا میرسونه. زلیخا در حال گذاشتن چمدانها پشت ماشینه تا حرکت کنه که …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۵ سریال روزگارانی در چکوروا
وهاب وقتی وارد اتاق زلیخا میشه چشمانش را می بندد و نفس عمیق می کشد و سپس به طرف کمد لباس هایش میرود…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۴ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت به طرف گاراژ عبدالقدیر میده و از وهاب میپرسه که چیکار کردی؟ تونستی بایرام را پیدا کنی یا نه؟… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۳ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت وقتی میرسه، بالا سر فکرت میره و بهش میگی چیزی نیست الان میریم بیمارستان و با کمک چتین سوار ماشینش می کند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۲ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت به ازمیر میره تا با همان زن ملاقات کنه. مهمت میگه هر چه زودتر باید به بیروت برم یه جوری برام جور کن که برم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۴۷۱ سریال روزگارانی در چکوروا
راشد با دلخوری جلوی در آشپزخانه نشسته و لقمهای که برداشته را میخوره. فادیک ازش میپرسه که چرا زود اومدی بیرون… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۷۰ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت و چنین از شنیدن صدای انفجار و تیراندازی حسابی جا خوردند و از کتابدار آنجا می پرسند که این صداها ماله چیه؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۹ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت و چتین کلبه چوبی وهاب را به خوبی می گردند اما هیچ چیزی پیدا نمی کنند همه کشوها خالیه. فکرت از زیر تخت وهاب صندوقچه فلزی پیدا میکنه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۸ سریال روزگارانی در چکوروا
روز انتخابات شورای شهر فرا میرسه زلیخا وقتی به محل رای دادن میره فکرت را آنجا می بینه و متوجه میشه که فکرت مثل قبل نیست ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۷ سریال روزگارانی در چکوروا
روز انتخابات شورای شهر فرا میرسه زلیخا وقتی به محل رای دادن میره فکرت را آنجا می بینه و متوجه میشه که فکرت مثل قبل نیست ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۶ سریال روزگارانی در چکوروا
آدمهای زلیخا اردیل را در یک سوله متروکه بردن وقتی زلیخا به اونجا میره اردیل با دیدنش میترسه و میگه خانم ارباب شمایین؟ ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۵ سریال روزگارانی در چکوروا
فادیک به آشپزخانه می ره که میبینه جوریه داره گوشت ها را قسمت به قسمت میکنه. فادیک بهش میگه ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۴ سریال روزگارانی در چکوروا
چتین با فکرت در دفتر کارخانه نشستند و با همدیگه صحبت می کنند چتین از فکرت میپرسه که به زلیخا حرفهایی که از وهاب شنیدی را میگه یا نه!! ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۳ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا وقتی در پاکت را باز میکنه و میخواد ببینه همان موقع مهمت کارا وارد اتاق میشه و زلیخا ازش میپرسه که تو یک دفعه کجا رفتی؟….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۲ سریال روزگارانی در چکوروا
چولک خان به یکی از افرادش میگه تا بره لیست اموالش را بیاره تا بفهمه دیگه چی مونده سپس وهاب را صدا میزنه و بهش میگه برو بتول را برام بیار….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۱ سریال روزگارانی در چکوروا
فادیک وقتی صبح آشپزخانه میره تا کارهایش را شروع کنه می بینه جوریه اونجا بورک درست کرده… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۶۰ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا بعد از قطع تماس با عجله سوار ماشینش می شود و به طرف کارخانه راهی میشه تو جاده میبینه که یک ماشین راه را بسته… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۹ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور و زلیخا در بیمارستان هستند یکی از کارگرها زلیخا را میبینه و ازش تشکر میکنه و میگه دستتون درد نکنه خانم ارباب به خاطر رفتار…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۸ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا برای عوض کردن حال اوزوم او را به بازار می برد و برایش لباس و کفش میخرد سپس با هم دیگه به سمت عکاسی می رود تا…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۷ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت وقتی میفهمه زلیخا و لطفیه ماجرای مرگ عمویش علی رحمت تکین را به دست عبدالقدیر به او خبر ندادند حسابی عصبانی میشه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۶ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت که هنوز دنبال دلیل زلیخاست که چرا عروسی را به هم زده به سمت کارخانه میره تا از فکرت بپرسه که چیزی میدونه یا نه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۵ سریال روزگارانی در چکوروا
مراسم خاکسپاری صحنیه و گلتن برگزار میشه. غفور با چتین و فکرت شروع به کندن قبر میکنن. همگی در حال گریه و زاری هستند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۴ سریال روزگارانی در چکوروا
انگور وقتی متوجه میشه که مادرش صحنیه مرده ببیمارستان میره و با گریه مادرش را صدا میزنه و میخواد او را ببیند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید