خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی بچه

برخی از رسانه های تخصصی هنری ترکیه از سریال ترکی بچه تمجید کرده اند. ” بچه Cocuk ” یکی از سریال های ترکیه در سال ۲۰۱۹ است. این سریال از شبکه استار ترکیه پخش می شد. داستان سریال درباره “آکچا” است که دختر یک مادر روسپی است. او در این سریال با ماجراهای زیادی روبه رو می شود. سریال ترکی بچه یک داستانی است که بیش از حد یک عنصر دراماتیک را نشان میدهد. میتوان گفت ژانر اصلی آن درام و اجتماعی است.

سریال ترکی بچه
سریال ترکی بچه

خلاصه داستان سریال ترکی بچه

بالاخره بعد از کش و قوس های بسیار این سریال به اسم بچه Cocukمنتشر شد. در این سریال ۴ زن مختلف هستند که مورد آزمایش قرار میگیرند. در این میان یک کودک بی گناه قرار دارد که در میان یک راز تاریک قرار میگیرد. دروغ هایی که جایگزین عشق و حقیقت میشوند این سریال را زیبا کرده است. در این فیلم شعله در ازدواجش به مشکل خورده بود و بچه دار نمیشد، مادر شوهر شعله یعنی عایشه برای کمک به او و خودش پسری به اسم افه را از دختری تنگ دست به عنوان فرزند خودشون میگیرند ولی همسر شعله از این موضوع بی اطلاع است. همه چیز خوب پیش میرفت که شعله به یکباره بچه دار میشود و علاقش نسبت به بچه ایی که به عنوان فرزند قبول کرده بود کمتر میشود، او دنبال راهی میگردد تا از شر این بچه خلاص شود.

 

اسامی بازیگران سریال ترکی بچه

نازان کسال ، سرهات طومن ، سیدا عطش ، کنان آکار ، مروه ğıağıran ، نییمت İyigün ، اسماعیل هاکوغلو ، مکتب امین گونی ، اکدی کورونان ، آیلین ارس ، در سریال ترکی بچه به ایفای نقش پرداخته اند.


قسمت ۶۹ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال بچه

قسمت ۶۸ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۸ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال بچه

قسمت ۶۷ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۷ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۷ سریال بچه

 

قسمت ۶۶ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۶ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال بچه

قسمت ۶۵ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال بچه

قسمت ۶۴ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۴ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال بچه

قسمت ۶۳ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۳ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال بچه
خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال بچه

قسمت ۶۱ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۱ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال بچه

قسمت ۶۰ سریال ترکی بچه
قسمت ۶۰ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۶۰ سریال بچه

قسمت ۵۹ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۹ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال بچه

قسمت ۵۸ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۸ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال بچه

قسمت ۵۷ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۷ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال بچه

قسمت ۵۶ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۶ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال بچه

قسمت ۵۵ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۵ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال بچه

قسمت ۵۴ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۴ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال بچه

قسمت ۵۳ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۳ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال بچه

قسمت ۵۲ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۲ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال بچه

قسمت ۵۱ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۱ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال بچه

قسمت ۵۰ سریال ترکی بچه
قسمت ۵۰ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال بچه

قسمت ۴۹ سریال ترکی بچه
قسمت ۴۹ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال بچه

قسمت ۴۸ سریال ترکی بچه
قسمت ۴۸ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال بچه

قسمت ۴۷ سریال ترکی بچه
قسمت ۴۷ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال بچه

قسمت ۴۶ سریال ترکی بچه
قسمت ۴۶ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال بچه

 

قسمت ۴۵ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال بچه

 

قسمت ۴۴ سریال ترکی بچه
قسمت ۴۴ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال بچه

قسمت ۴۳ سریال ترکی بچه
قسمت ۴۳ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال بچه

 

قسمت ۴۰ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال بچه

سریال ترکی بچه قسمت ۳۹

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال بچه

قسمت ۳۸ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال بچه

قسمت ۳۷ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال بچه

قسمت ۳۶ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال بچه

سریال ترکی بچه قسمت ۳۵

خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال بچه

قسمت ۳۰ سریال ترکی بچه
قسمت ۳۰ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال بچه

قسمت ۲۸ سریال ترکی بچه
قسمت ۲۸ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال بچه

قسمت 26 سریال بچه
قسمت ۲۶ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال بچه

صبح، آکچا دم خانه حسن می رود تا بابت رفتار شب گذشته او دعوا کند.او متوجه حضور پیرمردی غریبه در خانه شده و متعجب می شود. حسن میگوید که او، پدر آسیه است. آکچا از علت آمدن او به خانه حسن سر در نمی آورد. پدر آسیه تصور میکند که آکچا، آسیه است و به او پرخاش میکند. مراد برای صبحت با حسن، به تعمیرگاه او می رود.یاووز در تعمیرگاه تنهاست و با امینه تماس گرفته و از او برای ساکت ماندن، پول میخواهد. او با دیدن مراد، به تلافی دعوای سری قبل، میله ای برداشته و با مراد شروع به دعوا میکند. مراد که قصد دعوا ندارد ، سعی دارد یاووز را آرام کند اما فایده ای ندارد. یاووز درحال خفه کردن مراد است که مراد او را هل میدهد. سر یاووز به دیوار میخورد و روی زمین می افتد. مراد نبض او را چک میکند و متوجه می شود که او مرده است.او شوکه شده و نمی‌داند باید چه کند. امینه که برای دادن پول به یاووز به تعمیرگاه آمده، از پشت در این صحنه را میبیند و سریع گوشه ای پنهان می شود. در خانه حسن، پدر آسیه بین حرفهایش به آکچا می‌گوید که پسر او و علی را در یتیم‌خانه گذاشته است. حسن شوکه شده و تازه متوجه می شود که او پسر نامشروع آسیه است. آکچا نیز قضیه را میفهمد و شوکه می شود.همان لحظه، مراد با حسن تماس میگیرد.

حسن با سرعت به سمت تعمیرگاه می رود و با جنازه یاووز رو به رو می شود. مراد به شدت آشفته و بی قرار است و حسن سعی دارد او را آرام کند‌. آسیه وقتی می فهمد که پدرش را به خانه سالمندان برگردانده اند، به دیدن پدرش می رود. او بعد از تمام این سالها، شروع به گله از پدرش میکند اما پدر او که آلزایمر دارد، اهمیتی به حرفهای آسیه نمی‌دهد. آکچا با عصبانیت دم خانه آسیه می رود. او از اینکه تمام این مدت گول خورده است و به عمد بچه را از او گرفته بودند، عصبانی است. او با علی کمال بر سر این قضیه دعوا میکند و میگوید که افه را پس خواهد گرفت. علی کمال حاضر به پس دادن افه نیست. آکچا می‌گوید که به همراه حسن، افه را میگیرد. سپس در حال تهدید کردن علی کمال، از خانه بیرون می آید. مراد به خواست حسن، با آسیه تماس میگیرد و از او میخواهد که پیشش بیاید. او و حسن جنازه را به جنگل برده اند تا دفن کنند.مراد تمام مدت از ترس گریه میکند و پریشان است. آسیه که نگران شده است، خودش را به جنگل می رساند. او با دیدن حسن و هم‌چنین جنازه شوکه می شود. حسن میگوید که مراد،دوست او را کشته است. سپس به آسیه میگوید که یا باید پیش پلیس بروند و یا اگر میخواهد به پسرش کمک کند، باید جنازه را دفن کنند. آسیه بخاطر مراد، میگوید که جنازه دفن شود و هرکاری که نیاز باشد انجام میدهد. حسن، بیل را به آسیه میدهد و از او میخواهد که خودش جنازه را دفن کند. او با طعنه به آسیه میگوید که مادر ها بخاطر بچه هایشان هرکاری انجام میدهند و نباید جا بزنند. سپس آسیه را ، مادر صدا می زند. آسیه شوکه می شود.

قسمت ۲۵ سریال بچه
قسمت ۲۵ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال بچه

شب، علی کمال به همراه افه به خانه برمی‌گردد. آسیه از دیدن افه به شدت خوشحال شده و اشک شوق می ریزد. علی کمال میگوید که افه او را پدر و شعله را مادرش میداند، برای همین نتوانست او را به حسن بدهد. او به شعله میگوید که از او طلاق میگیرد و او فقط بخاطر رسیدگی به بوراک در خانه خواهد ماند. شعله برآشفته شده و میخواهد نظر علی کمال را عوض کند. او به علی کمال میگوید که تقصیری نداشته و خودش نیز بازیچه آسیه شده است. علی کمال به او میفهماند که عثمان حقیقت را به او گفته است. بعد از رفتن علی کمال، شعله با عصبانیت عثمان را تهدید میکند که او را به وضعیت بدی خواهد انداخت. عایشه که مراد را تعقیب کرده است، به هتل می رود و میخواهد که پیش مراد باشد. او به مراد دلداری داده و به او نزدیک می شود. آنها با یکدیگر می‌خوابند. حسن و آکچا برای شام به رستوران می روند. حسن منتظر شنیدن حرفهای اکچا است، اما آکچا که بخاطر رفتار افه و طرد شدنش از سمت او، دلسرد شده، پشیمان می شود و چیزی در مورد افه به حسن نمی‌گوید. حسن بخاطر نگاه های پسری به آکچا در میز بغل، عصبانی شده و با او شروع به دعوا و کتک کاری میکند. آکچا که میبیند حسن دوباره بدرفتاری کرده و تغییر نکرده است، با تاسف و ناراحتی رستوران را ترک میکند.

صبح روز بعد، حسن به خانه سالمندان رفته و پدر آسیه را می دزدد. از خانه سالمندان با آسیه تماس می‌گیرند و خبر میدهند که پدرش گم شده است. آسیه به آنجا می رود و با دیدن فیلمهای دوربین، متوجه می شود که کار حسن بوده است. حسن پدر آسیه را به خانه می برد و سعی دارد از او بابت بچه آسیه حرف بکشد، اما چیزی دستگیرش نمی شود. عایشه قبل از بیدار شدن مراد، به خانه برمی‌گردد. ملک میفهمد که او پیش مراد بوده و او را دعوا میکند. عثمان آدرس مراد را از عایشه میگیرد و به علی کمال میدهد. علی کمال به خانه امینه می رود. آکچا که میداند علی کمال ماجرا را فهمیده، میگوید که افه را از آنها خواهد گرفت. علی کمال میگوید که از شعله جدا می شود و افه را نیز به کسی نمی‌دهد. آنها با یکدیگر بحث میکنند. او آکچا را به اندازه شعله در مادری نکردن برای افه مقصر میداند. آکچا می‌گوید که بخاطر زندگی سختی که داشته، نمی‌خواست افه نیز سختی بکشد. علی کمال به هتل می رود. مراد با دیدن او عصبانی می شود و به هیچ وجه حاضر به بخشیدن او نمی شود. او حسن را از همه بی گناه تر می داند که بین آنها، زندگی و کودکی و همچنین بچه اش از او دزدیده شده است. علی کمال از اینکه مراد، حسن را برادر خودش میداند عصبی می شود و به او هشدار میدهد که حق ندارد حسن را به خانواده او نزدیک کند. او سپس به خانه می رود و به عثمان میگوید که حسن و آکچا حق آمدن به خانه و نزدیک شدن به افه را ندارند.

قسمت ۲۴ سریال بچه
قسمت ۲۴ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال بچه

ملک بخاطر اینکه افه حرفهای آسیه را نشنود، او را به حیاط می برد. افه متوجه دعوای داخل خانه شده و ناراحت است. آسیه تمام ماجرا را برای همه تعریف میکند. او میگوید که شعله نیز بی گناه است، زیرا از ماجرا خبر نداشته و تازه چند ماه است که قضیه را فهمیده و برای همین از افه فاصله گرفته است. علی کمال با آسیه دعوا میکند و میگوید که او باعث شده است تا سالها با یک دروغ بزرگ زندگی کنند. وقتی شعله میگوید که پدر بچه حسن و مادر او آکچا است، علی کمال بیشتر شوکه می شود. آکچا برای دیدن افه به خانه آسیه می آید. امینه نیز همراه او آمده است. آکچا افه را در حیاط می بیند و با مهربانی به او نزدیک می شود اما افه از او فاصله می‌گیرد و از او میخواهد که برود آکچا متعجب می شود. افه میگوید که بخاطر رفتن او با آکچا، پدر و مادرش با یکدیگر دعوا می‌کنند. او نمیخواهد که آنها دعوا کنند و برای همین دیگر نمیخواهد آکچا را ببیند.

آکچا ناراحت می شود و امینه او را از خانه بیرون می آورد. علی کمال که دیگر طاقت ندارد، از خانه بیرون می آید. مراد نیز با چمدانش بیرون می رود. عثمان که عذاب وجدان گرفته، پیش علی کمال می رود و بابت پنهان کردن این قضیه معذرت خواهی میکند، اما میگوید که از اینکه حسن پسر آسیه بوده خبر نداشته اند. او در مقابل سوال علی کمال بابت شعله، میگوید که شعله نیز از ابتدا ماجرا را می‌دانسته. یاووز، یکی از افراد حسن، اطراف خانه امینه است. او از دور امینه و اکچا را میبیند که به سمت خانه می آیند و آکچا گریه میکند. امینه داخل خانه، به آکچا دلداری میدهد و به او میگوید که علی کمال بهتر از افه مراقبت میکند و بهتر است که حسن نفهمد که پدر افه است. یاووز که پشت در خانه آمده، حرفهای آنها را می شنود و شوکه می شود. امینه متوجه حضور یاووز می شود و سعی دارد او را ساکت نگه دارد، اما یاووز میگوید که قضیه را به حسن خواهد گفت. امینه النگوی طلای خود را به عنوان حق السکوت به یاووز میدهد.

یاووز میگوید که تا شب ساکت میماند تا خودشان ماجرا را به حسن بگویند. علی کمال به خانه برمی‌گردد و افه را بغل کرده و میگوید که او را پیش پدر و مادر واقعی اش میبرد تا بچه درگیر دروغهای آنها نباشد و در جایی که باید زندگی کند. آسیه آشفته می شود و سعی دارد جلوی علی کمال را بگیرد، اما علی کمال بی اهمیت به او، به همراه افه از خانه بیرون می رود. افه حسابی ترسیده و مدام علی کمال را «بابا» صدا زده و از او می‌پرسد که کجا می روند. علی کمال با شنیدن بابا گفتن های افه، بیشتر به هم می‌ریزد. وکیل پرورشگاه، با حسن تماس گرفته و خبر میدهد که پدر آسیه در خانه سالمندان بستری است.او آدرس را به حسن میدهد.حسن به خانه سالمندان رفته و پیش پدر آسیه می رود.پدر آسیه با تصور اینکه حسن، علی است (پدر حسن)، به او پرخاش کرده و از او میخواهد برود.او که آلزایمر دارد، به حسن میگوید که بهتر است برود و به آسیه بگوید که دنبال بچه نگردد، زیرا او را پیدا نمیکند. حسن با شنیدن این حرف، بیشتر نسبت به آسیه مطمئن می شود.

قسمت 23 سریال بچه
قسمت ۲۳ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال بچه

مراد با تعجب، آرامش خود را حفظ کرده و به علی کمال میگوید که حرفش را نشنیده میگیرد.او از علی کمال میخواهد که دوباره تست بگیرد. علی کمال که از خیانت مراد مطمئن است، با او شروع به دعوا و کتک کاری میکند. او میگوید که دیگر برادری به اسم مراد ندارد و سپس می رود. حسن وقتی اسم آسیه را در پرونده می بیند، به شدت جا خورده و بی توجه به آکچا، فوری آنجا را ترک میکند. حسن به خانه آسیه می رود. او روی مبل نشسته و اسلحه اش را کنارش می‌گذارد. سپس با طعنه شروع به صحبت با آسیه میکند.او از آسیه علت پیگیری او از پرورشگاه را میپرسد و سپس رسید کمک او به آنجا را نشان میدهد. آسیه با خونسردی، میگوید که آنها به مراکز زیادی کمک کرده اند و همیشه در کار خیر بوده اند. او انکار میکند که پیگیر حسن بوده است. حسن در ظاهر قانع شده و چیزی نمی‌گوید. هنگام خروج، او پنهانی یکی از عکسهای جوانی آسیه را از قاب برداشته و می رود. آکچا که نگران حسن شده، به خانه حسن می رود اما وقتی میبیند او نیست، به خانه امینه می آید و سراغ حسن را میگیرد. سپس به حسن زنگ می زند. حسن چیزی در مورد آسیه به او نمی‌گوید. آکچا می‌گوید که باید یکدیگر را ببینند تا چیزی به او بگوید. حسن که کار دارد، برای شب با او قرار میگذارد‌‌.

حسن پیش مدیر پرورشگاه می رود و عکس آسیه را نشان میدهد. مدیر میگوید که همان زن به پرورشگاه آمده و سراغ حسن را گرفته بود. حسن علت پنهانکاری آسیه را متوجه نمی شود. مراد با عصبانیت به خانه می آید و ساکش را جمع میکند. آسیه متعجب شده و سعی دارد جلوی مراد را بگیرد و علت مشکلش را می‌پرسد. همان لحظه، علی کمال نیز با عصبانیت وارد می شود و سپس با تصور خیانت شعله، او را به سمت مراد می‌کشاند و می‌گوید که او نیز باید همراه مراد برود. همه با سردرگمی به رفتارهای علی کمال نگاه میکنند. علی کمال میگوید که افه پسر او نیست، بلکه پسر برادر اوست و مراد و شعله به او خیانت کرده اند. شعله با عصبانیت سیلی به گوش علی کمال می زند و سپس میگوید که او باید جواب این مسأله را از آسیه پس بگیرد و از او توضیح بخواهد. حسن به تعمیرگاه رفته و با وکیل قرار میگذارد‌‌. او از وکیل میخواهد که در مورد زندگی آسیه تحقیق کند و هرچه از گذشته او میداند به او بگوید. در خانه، آسیه که دیگر راهی ندارد، میگوید که او پسر دیگری نیز دارد و بچه مال اوست. او همه چیز را در مورد بارداری قبل ازدواجش تعریف میکند و میگوید که بخاطر خلافکار بودن حسن و مرده به دنیا آمدن پسر علی کمال، افه را پیش خودشان آورده تا او مثل پدرش بزرگ نشود و زندگی خوبی داشته باشد

قسمت 22 سریال بچه
قسمت ۲۲ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال بچه

مراد در حال دلداری دادن به شعله، بخاطر رفتارهای سرد علی کمال است. مراد وقتی متوجه می شود که علی کمال در حال رفتن به کلینیک است، پیش او رفته و سعی دارد او را منصرف کند. آنها با یکدیگر دعوا کرده و علی کمال سیلی به مراد می زند و بی اهمیت به او می رود. او دم خانه آکچا می رود و به او میگوید که از افه تست گرفته است و حالا برای گرفتن نتیجه آزمایش، استرس دارد و از آکچا میخواهد که همراهش بیاید، زیرا انجام این کار تنهایی برایش سخت است. آکچا که شوکه شده، قبول نمیکند و فوری به خانه می رود. آسیه وقتی متوجه دهن زخمی مراد می شود ،از اینکه او با علی کمال دعوا کرده عصبانی می شود و با مراد بحث میکند.مراد نیز در عصبانیت، ماجرای تست را به آسیه میگوید و خبر میدهد که علی کمال همین حالا برای گرفتن نتیجه تست رفته است. آسیه به شدت شوکه می شود. او با علی کمال تماس گرفته و آدرس کلینیک را میگیرد تا پیش او برود. علی کمال به کلینیک می رسد.

او ابتدا از گرفتن نتیجه پشیمان می شود و توانایی این کار را ندارد، اما دکتر اصرار دارد تا او پاکت را باز کند و با واقعیت رو به رو شود. دکتر وقتی تعلل های کمال را میبیند، خودش به او میگوید که افه، پسر او نیست. علی کمال شوکه می شود. او همچنین ادامه میدهد که دی ان ای افه پنجاه درصد شبیه علی کمال است و این به این معنی است که ، او یا عمو و یا دایی افه است. علی کمال از شنیدن این حرف ها سر گیجه می گیرد. آسیه که به کلینیک رسیده،با آشفتگی دنبال اتاق میگردد اما پیدا نمیکند. او متوجه می شود که دیر رسیده و حالا دیگر حتما علی کمال همه چیز را فهمیده است. کمی بعد، او علی کمال را می‌بیند که از اتاقی بیرون آمده و بهت زده است. آسیه به خانه برمی‌گردد و با آشفتگی به شعله میگوید که همه چیز نابود شد و علی کمال ماجرا را فهمیده است. آکچا، وقتی خوبی های حسن را میبیند، تصمیم می‌گیرد ماجرای افه را به او بگوید.همان لحظه، وکیل پرورشگاه با حسن تماس میگیرد و خبر میدهد که پرونده زنی که او دنبالش بود را پیدا کرده است. حسن و آکچا به سمت ادرس وکیل می روند. حسن از اینکه بالاخره خانواده اش را پیدا کرده است خوشحال و مضطرب است. علی کمال با یادآوری حرفهای دکتر، به تنها چیزی که فکر میکند، خیانت مراد و شعله است. او با مراد تماس گرفته و در اسکله با او قرار میگذارد. حسن با دیدن پرونده و اسم آن زن، شوکه می شود. علی کمال، برگه تست را به مراد نشان داده و از او میپرسد :«از کی با زن من رابطه داری؟» مراد بهت زده به او خیره می شود .

قسمت ۲۱ سریال بچه
قسمت ۲۱ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال بچه

علی کمال بعد آزمایش، به همراه افه به رستوران می رود. مراد با علی کمال تماس میگیرد و علی کمال تایید میکند که افه را برای آزمایش برده است تا خیالش راحت شود. مراد این کار او را زشت میداند و با او بحث میکند. افرادی که از شعله پول گرفته بودند، با او تماس می‌گیرند و خبر میدهند که لو رفته اند و وکیل علی کمال متوجه جابجایی پول و کار آنها شده است. شعله شوکه شده و مضطرب می شود. علی کمال به همراه افه به خانه می آید. او تصمیم دارد ساکش را جمع کند و از خانه برود. آسیه با عصبانیت جلوی او را میگیرد و میگوید که باید همه چیز را تمام کند و مثل سابق با زن و بچه اش باشد. علی کمال مقابل آنها میگوید که شعله خودش خبرنگار اجیر کرده بود و عکسها را پخش کرده و موجب آبروریزی شده است. آسیه و مراد شوکه می شوند. شعله با مظلوم نمایی میکند که مجبور شده است و راه دیگری نداشته است.

او عصبی شده و میگوید که اگر علی کمال از خانه برود، او خودش را خواهد کشت. سپس به اتاق می رود و اسلحه ای برمیدارد و دم در می ایستد. همه از دیدن او در آن حال شوکه می شوند و سعی دارند شعله را آرام کنند. علی کمال میگوید که از خانه نمی رود و پیش او و بچه ها میماند و از او میخواهد که فقط اسلحه را پایین بیاورد. همزمان، حسن دم خانه رسیده و با اسلحه وارد می شود. او وقتی وضعیت را می‌بیند، برای نجات شعله، از پشت سر آمده و اسلحه را از دست او میکشد و تیر به هوا می رود. در خانه، آکچا در حال نگاه کردن به عکسهای قدیمی خودش و حسن است و امیدوارانه به این فکر میکند که حسن دیگر کار بدی نمیکند و پدر خوبی خواهد بود. سپس حاضر شده و بیرون می رود تا کار پیدا کند. حسن، اسلحه را به علی کمال می دهد و می‌گوید که از آکچا فاصله بگیرد. سپس با منظور، به آسیه میگوید که با دروغ‌هایشان بچه را حیف کرده اند. آسیه دنبال حسن تا دم در می رود و بخاطر حرفش با او بحث میکند و میگوید که آنها از افه به بهترین شکل نگهداری می‌کنند تا مانند حسن، فردی دزد تحویل جامعه ندهند.

سپس از حسن میخواهد که دیگر به آنجا نیاید. علی کمال در خانه میماند ولی از شعله فاصله گرفته و در اتاق دیگری میماند. شعله از این وضعیت ناراحت است و آسیه را مقصر مشکلات زندگی اش میداند. چند روز بعد، دکتر با علی کمال تماس گرفته و خبر میدهد که نتیجه تست آماده است. حسن به آکچا می‌گوید که خانه ای گرفته و از او میخواهد که برای دکوراسیون و وسایل خانه نظر بدهد. آکچا سعی دارد خودش را دخالت ندهد اما حسن بابت این قضیه ذوق دارد. او خانه اش را گرفته و مشغول چیدمان می شود.

قسمت 20 سریال بچه
قسمت ۲۰ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال بچه

آسیه با علی کمال دعوا میکند و میگوید که حتما حق با شعله است و او بچه را بهانه کرده، زیرا میخواهد با آکچا باشد. علی کمال به شدت عصبانی می شود و چنین چیزی را انکار میکند. آسیه میگوید که شعله عبرت گرفته و از این به بعد همه چیز درست خواهد شد، اما علی کمال به هیچ وجه حاضر به برگشتن به خانه نیست و میگوید که طلاق میخواهد. در خانه امینه، حسن به امینه میسپارد که از عصبانیتش چیزی به آکچا نگوید، زیرا سعی دارد خودش را خوب نشان دهد و ثابت کند که تغییر کرده است. آکچا از حسن، راجع به حرفی که به علی کمال در مورد افه زده بود سوال میکند. حسن میگوید که این حرف را از امینه در حال صحبت با شعله شنیده بود. آکچا با عصبانیت سراغ امینه رفته و ماجرا را به او میگوید، و از اینکه هر بار امینه باعث دردسر برای زندگی او می شود عصبی است. او خیالش از اینکه حسن چیزی در مورد خودش نفهمیده است، راحت می شود. صبح، شعله دم در تعمیرگاه حسن می رود و با عصبانیت به او میگوید که آکچا را از شوهرش دور کند. سپس روزنامه را نشان میدهد که عکس شب گذشته آکچا و علی کمال است. حسن شوکه می شود.

مراد با علی کمال که همچنان در هتل خواب است، تماس میگیرد و از او میخواهد هرچه سریع تر به شرکت بیاید. خبرنگاران در شرکت جمع شده اند و شعله درحال توضیح ماجرای شب گذشته است و میگوید که همه چیز سو تفاهم بوده است. حسن به خانه امینه می رود و آکچا را بیدار کرده و از او میخواهد حاضر شود تا او را به جایی ببرد. او در کمال خونسردی برخورد میکند. او آکچا را به یک ساختمان قدیمی می برد و روی پشت بام آن، در حال صحبت، از شب گذشته و بودن او با علی کمال سوال میکند و روزنامه را به او نشان میدهد. آکچا شوکه شده و از حسن می ترسد. او به سمت عقب می رود. حسن از ترس اینکه آکچا پایین پرت نشود، او را کنار کشیده و از او با آرامش توضیح میخواهد. آکچا ماجرا را میگوید و حسن دیگر پیگیری نمیکند . آنها همانجا مشغول صبحانه خوردن می شوند. آکچا از رفتارهای حسن به شدت متعجب شده است. در شرکت، علی کمال به خاطر مصاحبه شعله، با او دعوا میکند. مراد از شعله دفاع کرده و از علی کمال میخواهد که او را درک کند. کمی بعد، وکیل علی کمال پیش او آمده و خبر میدهد که روز گذشته پول زیادی از حساب شعله برای دو نفر واریز شده است و حتما به ماجرای خبرنگاران مرتبط است.

علی کمال به شدت عصبانی می شود و دوباره سراغ شعله می رود و غیر مستقیم میگوید که همه چیز زیر سر او بوده است. شعله دم خانه آکچا می رود . او میبیند که حسن آکچا را به خانه رسانده و با یکدیگر خوب هستند. سپس با عصبانیت به خانه آکچا می رود و او را تهدید میکند که از علی کمال فاصله بگیرد. علی کمال که به حرف حسن شک دارد، تصمیم میگرد که افه را برای تست دی ان ای ببرد.مراد در خانه، متوجه این قضیه می شود. حسن بعد از رساندن آکچا، تصمیم می‌گیرد سراغ علی کمال برود و به حساب او برسد. او به تعمیرگاه می رود و اسلحه اش را برمیدارد و سپس به سمت خانه علی کمال می رود.

قسمت 19 سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال بچه

آکچا با ملک تماس میگیرد تا با افه صحبت کند. شعله متوجه این قضیه می شود و گوشی را از افه میگیرد و به آکچا می‌گوید که هرگز افه و علی کمال را نخواهد دید و برای آنها نقشه نکشد. حسن و افرادش، آن بچه ها را به پرورشگاه برمیگردانند و سپس خودشان به یاد قدیم، یک عکس یادگاری دم در پرورشگاه میگیرند. وکیل علی کمال به خانه آمده و برگه طلاق را به شعله میدهد تا امضا کند. شعله از سرعت عمل علی کمال متعجب و ناراحت می شود. بعد از رفتن وکیل، آسیه برگه را میخواند و آن را مقابل شعله پاره میکند و میگوید که او لایق اینهمه ثروت نیست. حسن پیش مدیر پرورشگاه می رود و کمی با یکدیگر صحبت میکنند. مدیر پرورشگاه به حسن میگوید که بعد از رفتن او، یک زن که خیلی پولدار بوده، دنبال حسن آمده است. او کمک های مالی زیادی نیز به آنجا کرده است. حسن کنجکاو می شود. مدیر میگوید که آن زن ادعا کرده بود که مادر حسن نیست، اما حتما یکی از بستگان او باید باشد وگرنه بی دلیل دنبال او نمی‌گشته است. حسن اصرار دارد تا نام آن زن را بداند، اما مدیر میگوید که به خواست آن زن، کارهایش همه بی نام و نشان بوده تا شناسایی نشود.

شعله با عصبانیت از خانه بیرون می رود تا بتواند جلوی علی کمال را بگیرد. او دو نفر را اجیر میکند تا علی کمال را تعقیب کنند و از او عکس بگیرند. علی کمال به رستوران می رود و شروع به مشروب خوردن میکند. او از آکچا میخواهد که پیشش بیاید. آکچا به رستوران می رود و علی کمال بخاطر رفتار صبحش از او معذرت خواهی میکند. آکچا متوجه می شود که حسن، به علی کمال گفته است که افه بچه او نیست. او از این قضیه شوکه می شود. افراد شعله، از علی کمال و آکچا عکس میگیرند و برای شعله ارسال می‌کنند. حسن با وکیل پرورشگاه قرار میگذارد و از او میخواهد که هر طور شده اسم کسی که به پرورشگاه کمک کرده را برای او پیدا کند. آکچا قصد رفتن دارد اما بخاطر حال بد علی کمال، او را با خودش سوار تاکسی کرده و به یک هتل می برد. شعله وقتی خبر را می شنود، عصبانی شده و قصد دارد به هتل برود. حسن مدام با آکچا تماس میگیرد اما آکچا جواب نمی‌دهد. او دم خانه امینه می رود و سراغ آکچا را میگیرد. سپس با عصبانیت منتظر آکچا میماند. آسیه متوجه رفتن علی کمال و افه به هتل می شود و جلوی شعله را میگیرد. او خودش به سمت هتل می رود. آکچا، علی کمال را به اتاق هتل برده و قصد رفتن دارد، اما علی کمال که مست است، مدام با او حرف می زند. همان لحظه، در می زنند و وقتی آکچا در را باز میکند، آسیه با عصبانیت داخل اتاق می آید‌. او شروع به توهین به آکچا میکند و او را مانند مادرش زن خرابی میداند. آکچا عصبانی شده و از هتل بیرون می آید. او جواب حسن را میدهد و میگوید که برای هواخوری بیرون بوده و حالا به خانه برمی‌گردد.

قسمت 18 سریال بچه
قسمت ۱۸ سریال بچه

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال بچه

علی کمال با شنیدن حرف حسن، شوکه و عصبانی می شود و به او حمله میکند. مراد بیرون امده و آنها را جدا میکند. علی کمال از حسن و آکچا میخواهد که از زندگیشان بروند. او داخل خانه می آید و مدام حرف حسن در ذهنش تکرار می شود. سپس پیش افه می رود و او را بغل میکند. حسن در مسیر، به آکچا اصرار میکند که او را قبول کند و قول میدهد که دیگر اشتباهاتش را تکرار نمیکند، و مرد خوبی خواهد بود. آکچا که فکرش پیش افه است، از او میپرسد که آیا میتواند پدر خوبی باشد؟ حسن با تصور آینده و ازدواج و بچه دار شدنشان، ذوق کرده و تایید میکند. آکچا می‌گوید که باید این مسأله را به او ثابت کند. افه با گریه به علی کمال میگوید که خودش فرار کرده بود، زیرا مادرش او را دوست ندارد. علی کمال به شدت عصبی شده و از اتاق بیرون می آید. او مستقیم پیش شعله رفته و مقابل همه می‌گوید که او را طلاق خواهد داد و بچه ها را نیز از او میگیرد. سپس بیرون می آید. حسن به تعمیرگاهش می رود. یک نفر در حال دعوا با چند نوجوان است و میگوید که آنها ماشین او را دزدیده و به این تعمیرگاه آورده اند. حسن مشکل را حل کرده و بعد از رفتن صاحب ماشین، متوجه می شود که آن بچه ها از پرورشگاه فرار کرده اند و بخاطر تعریف‌هایی که از حسن شنیده بودند ، قصد داشتند مثل او زندگی کنند. حسن آنها را نصیحت میکند و میگوید که تمام کارهایش اشتباه بوده و بخاطر اشتباهاتش تاوان زیادی داده است.

آکچا که به تعمیرگاه آمده، از دم در حرفهای حسن را می شنود و از اینکه باور میکند او در حال تغییر است، خوشحال می شود. او حلقه ای را که حسن داده بود، به دستش می اندازد و بی صدا می رود. در شرکت، علی کمال وکیلش را صدا زده و از او میخواهد که برگه طلاق را آماده کند و مقدار زیادی زمین و اموال خودش را به عنوان نفقه برای شعله می نویسد، ولی حق حضانت را از او میگیرد. وکیل میگوید که گرفتن حضانت بخاطر کوچک بودن بچه ها کار سختی است، اما علی کمال اصرار دارد تا بچه ها را پیش خودش نگه دارد. در خانه، آسیه به اتاق شعله می رود و به او میگوید که مسبب این اتفاق و پاشیدن خانواده اش، خود اوست و چون بخاطر رفتارش باعث این مسأله شده، او خودش را دخالت نمی‌دهد و چیزی را در مورد افه گردن نمیگیرد. شعله اصرار دارد که علی کمال بخاطر آکچا تصمیم به طلاق گرفته و افه بهانه است. او از این مسأله عصبانی است و حق به جانب برخورد میکند.

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال بچه

علی کمال، شعله را برای شام بیرون می برد تا کمی با هم وقت بگذرانند. آسیه چند بار با شعله تماس میگیرد، اما شعله مقابل علی کمال تلفن را جواب نمی‌دهد. علی کمال نسبت به تماسهای شعله مشکوک می شود. حسن، از ترس اینکه آسیه برای شکایت از آکچا پیش پلیس نرود، به او اجازه رفتن از خانه امینه را نمی‌دهد و میگوید که تا پیدا شدن آکچا و افه او باید همانجا بماند. خود حسن نیز آنجاست و آسیه بخاطر اینکه حسن کمی خونریزی کرده است، نگران اوست. هنگامی که آسیه و امینه در حال صحبت با یکدیگر هستند، حسن بین حرفهای امینه می شنود که علی کمال پدر افه نیست. در هتل، آکچا سفارش غذا داده و بعد از شام، به افه شکلات میدهد. نیمه شب، افه با گریه بیدار شده و آکچا متوجه می شود که او تب دارد و بدنش قرمز شده. افه از حال می رود. آکچا با دستپاچگی با شعله تماس میگیرد . شعله متوجه می شود که او شکلات خورده و حساسیت داشته است. او سریع داروی افه را برداشته و به سمت هتل می رود. علی کمال رفتن شعله را میبیند و تعقیبش میکند. شعله داخل اتاق رفته و داروی افه را تزریق میکند. او و آکچا مشغول بحث هستند که علی کمال از راه می رسد و با اصرار از شعله میخواهد که در اتاق را باز کند. شعله و آکچا، افه را پایین تخت پنهان می‌کنند. شعله به دروغ به علی کمال میگوید که آکچا به پول احتیاج داشته و برای همین به آنجا آمده است. سپس آنها به خانه برمی‌گردند.

در خانه امینه، آسیه بین حرفهای حسن متوجه می شود که خانواده ای بد ذات او را به فرزندخواندگی گرفته و او را اذیت کرده بودند. آسیه ناراحت شده و گریه اش می گیرد. صبح، شعله مشغول جمع کردن چمدان است و علی کمال سراغ افه را میگیرد. آکچا به نمایشگاه رفته و ماشینش را می‌فروشد. دوست حسن به همان نمایشگاه آمده و با دیدن ماشین آکچا، سریع با حسن تماس میگیرد. حسن پیش صاحب نمایشگاه آمده و می فهمد که آکچا و افه در مورد خرید بلیت و رفتن از شهر صحبت میکردند، ولی آنها نمی‌دانند که آکچا به کجا رفته است. آسیه از اینکه افه را از دست داده است به شدت ناراحت شده و نمی‌داند به علی کمال باید چه چیزی بگوید. در ترمینال، افه مشغول بازی با گوشی آکچا است. گوشی زنگ می‌خورد و افه جواب میدهد. حسن از صداهای ترمینال متوجه می شود که آنجا کجاست. افه و آکچا سوال اتوبوس می شوند. قبل از حرکت اتوبوس، حسن به آنجا رسیده و آکچا و افه را پیاده میکند. آسیه با ناراحتی و گریه به خانه می رود و به علی کمال میگوید که اکچا، افه را دزدیده است. علی کمال عصبانی شده و شروع به دعوا میکند. او با تعجب بخاطر ملاقات دیشب شعله و آکچا، به او خیره می شود. همان لحظه، آکچا داخل حیاط خانه آمده و افه را تحویل میدهد و سپس بیرون می آید. علی کمال با عصبانیت دنبال او می رود و از آکچا توضیح میخواهد. حسن جلوی علی کمال را میگیرد و میگوید که آکچا مقصر نیست و او باید از مادر و زنش حساب پس بگیرد. سپس در گوش علی کمال میگوید که از آسیه شنیده است که او، پدر افه نیست. علی کمال شوکه می شود.

سریال ترکی بچه قسمت 16
سریال ترکی بچه قسمت ۱۶

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال بچه

افه مدام داخل ماشین گریه میکند و آکچا سعی دارد او را آرام کند. افه از آکچا میخواهد که او را به آکواریوم برای دیدن ماهی ها ببرد، زیرا مادرش هرگز او را نبرده است. آکچا از حرف افه ناراحت و متاثر می شود و او را به آکواریوم می برد و با یکدیگر تفریح میکنند. بعد از رفتن علی کمال به شرکت،امینه داخل خانه آسیه می آید. آسیه با دیدن او کلافه می شود و میداند که درد امینه فقط پول است. امینه نیز میگوید که در مقابل پول، افه را دارد و قرار نیست بخاطر پول، مقابل آسیه سر خم کند و مطیع او باشد. شعله که حس میکند دیگر همه چیز به پایان رسیده و علی کمال به زودی همه چیز را می فهمد، با گریه به اتاق رفته و مشغول بستن چمدان می شود تا به همراه بوراک از خانه برود. آسیه به اتاق پیش شعله می رود. شعله با گریه میگوید که اگر علی کمال همه چیز را بفهمد، بوراک را از او میگیرد و طلاقش میدهد. او میگوید که بدون بوراک طاقت نمی آورد و میمیرد. آسیه او را آرام می‌کند و می‌گوید که اگر علی کمال چیزی بفهمد، او میگوید که شعله از چیزی خبر ندارد و بعد از مردن بچه شعله هنگام زایمان، او افه را به عنوان بچه شعله به او داده است و تمام تقصیر ها گردن خود اوست.

حسن با خرید یک دسته گل برای آشتی با آکچا دم خانه امینه می رود.‌ او وقتی میبیند که آکچا آنجا نیست، گوشی امینه را به زور میگیرد تا با آکچا تماس بگیرد. او اتفاقی پیام امینه به آکچا را میبیند و متوجه می شود که آکچا به همراه کسی فرار است و حسن نیاید موضوع را بفهمد. او با عصبانیت موضوع پیام را از امینه می پرسد. زیرا فکر میکند که آکچا با علی کمال فرار کرده است. امینه هول می شود و نمی‌داند باید چه بگوید.همان لحظه، آسیه داخل خانه امینه می آید و میگوید که آکچا نوه او را دزدیده و فرار کرده است.امینه سعی دارد آسیه را بترساند و حقیقت را به حسن بگوید.اسیه به حسن میگوید که عروسش بخاطر افسردگی، به افه اهمیت نمی‌دهد و برای همین افه ناراحت شده و به آکچا پناه برده است. او به حسن میگوید که در صورت پیدا نشدن آکچا، از او شکایت میکند.‌حسن با شنیدن این حرف هول می شود و بخاطر اینکه از آکچا شکایت نشود، به افرادش می سپارد تا هرچه سریع تر آکچا را پیدا کنند. آکچا برای نگهداری از افه پول ندارد. او مجبور می شود ماشینش را برای فروش به نمایشگاه ببرد تا مشتری پیدا کند. در شرکت علی کمال برای یک قرارداد کاری او باید به میلان برود. علی کمال به پیشنهاد مراد برای اینکه حال و هوایشان عوض شود، تصمیم می‌گیرد به همراه شعله به میلان برود. او با شعله تماس میگیرد و این خبر را میدهد. شعله به عمد می‌گوید که دوست دارد بچه ها را نیز ببرند. سپس با آسیه تماس میگیرد و میگوید که علی کمال اصرار کرده تا بچه ها را نیز به سفر ببرند و او حتما باید افه را تا فردا پیدا کند. آکچا، افه را به یک هتل معمولی می برد تا شب را آنجا بگذرانند.

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال بچه

شعله بخاطر بودن علی کمال در کنار آکچا و نیامدن او به خانه، به علی کمال طعنه می زند. سپس آنها همگی به خانه برمیگردند و آکچا نیز می‌گوید که روز بعد از باغ می روند. مراد به همراه دو دوستش که با آنها هماهنگ کرده بود، به مغازه دوستان حسن که او را کتک زده بودند می رود. آنها به افراد حسن حمله کرده و شروع به کتک کاری می‌کنند. مراد همه آنها را کتک زده و آنها را تهدید میکند که دیگر سراغ او نیایند. صبح، شعله زودتر از خواب بیدار شده و به اتاق بوراک می رود تا به او سر بزند. آسیه در اتاق بوراک است. آنها دوباره در مورد آکچا صحبت میکنند و شعله با کلافگی می گوید که افه را دوست ندارد و او را نمیخواهد . افه از پشت در، حرفهای شعله را شنیده و بی صدا اشک می ریزد. حسن به مغازه می رود و وقتی صورت های زخمی دوستانش را میبیند، علت را جویا می شود.

افراد حسن میگویند که مراد آنها را کتک زده و باید انتقام بگیرند. حسن که خسته است و بخاطر زخمش، کسالت دارد، میگوید که حوصله مشکلات جدید را ندارد و آنها نباید پیگیر این قضیه بشوند. دوست حسن، عکسی از علی کمال و آکچا که شب گذشته در باغ مشغول صحبت بودند را، نشان حسن میدهد و می‌گوید که آکچا لیاقت او را ندارد و باید بیخیال او بشود. حسن با دیدن عکس، آشفته شده و بیرون می آید. افه داخل حیاط پنهان شده است. آسیه و شعله دنبال افه می‌گردند اما او را پیدا نمی‌کنند. آکچا به همراه مادرش از باغ بیرون آمده و دم خانه آسیه می روند. امینه داخل رفته و میگوید که برای گرفتن وسایل آکچا آمده است. کمی بعد، حسن نیز به آنجا آمده و عکس را نشان آکچا و علی کمال میدهد و شروع به دعوا میکند. آکچا با عصبانیت بیرون می آید .

آسیه که از دست همه کلافه شده است، حسن و امینه را نیز از حیاط بیرون میکند و علی کمال و شعله را داخل خانه می فرستد. آکچا بخاطر اینکه حسن باز هم به او بی اعتماد بوده، با او دعوا میکند و میگوید که هرگز او را نمیخواهد. سپس سوار ماشین شده و با مادرش می رود. آنها در مسیر متوجه می شوند که افه داخل ماشین پنهان شده است. افه با گریه میگوید که مادرش او را دوست ندارد. امینه سعی دارد افه را قانع کند، اما آکچا که عصبی شده است، امینه را پیاده میکند و به افه میگوید که دیگر او را به آن خانه برنمیگرداند. امینه دوباره دم خانه آسیه می رود. او به آسیه و شعله میگوید که افه داخل ماشین آکچا بوده است و حالا آکچا او را برنمیگرداند. آسیه عصبی شده و به آکچا زنگ می زند، اما آکچا به حرفهای او اهمیت نمی‌دهد و گوشی را قطع میکند. وقتی علی کمال از خانه بیرون می آید و سراغ افه را میگیرد، آسیه به دروغ میگوید که او به اردوی مدرسه رفته است.

خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال بچه

آکچا، افه را سوار ماشین کرده تا با یکدیگر بروند. شعله به او میگوید که باید در مقابل علی کمال، تظاهر کند که خودش افه را دزدیده و به زور او را برده است. علی کمال در بیمارستان از آسیه علت آمدنش را می پرسد. آسیه میگوید که آکچا حسن را زخمی کرده و سپس فرار کرده است. او خودش را مقصر میداند که باعث این اتفاق برای حسن شده است. همان لحظه، پرستار بیرون آمده و میگوید که باید به حسن خون تزریق کنند. آسیه میگوید که گروه خونی او با حسن یکی است. علی کمال از اینکه آسیه تا این حد به حسن کمک می‌کند، کلافه می شود. امینه با علی کمال تماس گرفته و در حالی که چاقویی را پشت شعله میگذارد، به او خبر میدهد که به همراه آکچا و شعله در باغ هستند و از او میخواهد به آنجا بیاید.او متوجه می شود که حسن نیز زنده است. سپس بعد از قطع تماس، ماشین آکچا را قبل رفتن پنچر میکند تا او نتواند جایی برود. شعله به شدت از امینه عصبانی می شود.

آکچا با امینه دعوا میکند. امینه میگوید که این کار به صلاح او نیست و حالا که حسن زنده است، او و افه را راحت نخواهد گذاشت و اگر بفهمد که افه بچه اوست، برای زندگی و آینده افه نیز بد خواهد بود. در خانه، مراد تصمیم دارد هر طور که شده از افراد حسن انتقام بگیرد. او در حال مشروب خوردن است که عایشه به اتاق رفته و احوال او را به خاطر زخم هایش می پرسد.او سپس بی مقدمه به مراد نزدیک شده و همدیگر را می بوسند. همان لحظه، ملک به اتاق می آید تا برای مراد غذا بیاورد. عایشه و مراد از یکدیگر فاصله می‌گیرند، اما ملک متوجه قضیه می شود. وقتی عایشه بیرون می آید، ملک او را تهدید میکند که نباید به مراد نزدیک شود. عایشه از اینکه بخاطر خدمتکار بودنشان باید محدود باشد شاکی است و خودش را لایق بهترین ها می داند. آنها با یکدیگر بحث میکنند. علی کمال به باغ می رود. شعله میگوید که برای نجات جان آکچا از دست حسن اقدام کرده بود و آنها را به باغ آورده است.

علی کمال از اینکه شعله در این وضعیت افه را نیز همراه خودش آورده، عصبانی می شود. در بیمارستان، وقتی پلیس برای پرونده حسن به سالن می آید، آسیه میگوید که آکچا او را مجروح کرده است. کمی بعد، مدیر کلانتری با علی کمال تماس میگیرد و خبر میدهد که حسن از آکچا شکایت کرده است. علی کمال نسبت به آکچا اظهار بی اطلاعی کرده و به سمت بیمارستان می رود. شعله به همراه افه به خانه برمی‌گردد. آسیه که از طریق ملک متوجه کار شعله شده است، این بار دیگر رفتار او را تحمل نکرده و بخاطر اینکه او قصد تحویل دادن افه به آکچا را داشت، او را از خانه بیرون میکند. شعله با عصبانیت به علی کمال زنک زده و میگوید که باید با او صحبت کند. آسیه نیزبه شعله میگوید که با او موافق است و هر دو باید با علی کمال صحبت کنند و او حقایق را بفهمد. علی کمال در بیمارستان متوجه می شود که حسن از آکچا شکایت نکرده بلکه کار آسیه بوده است. او خیالش راحت شده و پیش آکچا می رود.

افراد حسن نیز تو را تعقیب کرده و آدرس آکچا را پیدا میکنند. شعله و آسیه به باغ می رسند. شعله، علی کمال را در حیاط مشغول صحبت با آکچا میبیند و عصبی می شود. آسیه با عصبانیت از شعله میخواهد که سریع تر جلو رفته و با علی کمال صحبت کند تا او نیز شعله را از زندگی اش بیرون کند. شعله با دیدن علی کمال و آکچا در کنار هم، از روی حسادت سکوت کرده و ترجیح میدهد در مورد افه حرفی نزند.

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال بچه

علی کمال، مراد را که سر و صورتش زخمی شده به خانه می آورد. آسیه با دیدن مراد شوکه و نگران می شود. او مدام سوال میکند که چه کسی این بلا را سر مراد آورده است. علی کمال با عصبانیت میگوید که حسن این کار را کرده و معلوم نیست که چه بلایی سر آکچا آورده است. مراد به اتاق رفته و قصد دارد با برداشتن اسلحه به سراغ حسن برود، اما علی کمال جلوی او را میگیرد. آکچا با شعله توافق میکند تا افه را از او بگیرد. آکچا به سمت باغ علی کمال می رود و شعله نیز به خانه می رود تا افه را پیش آکچا ببرد. آسیه با حسن تماس میگیرد تا بخاطر کارش از او حساب پس بگیرد. حسن که مجروح است، به سختی گوشی را جواب میدهد. وقتی آسیه متوجه حال بد او می شود، به شدت نگران می شود و سعی دارد به حسن کمک کند. او آدرس حسن را می پرسد و سریع به همراه عثمان به آنجا می رود و آمبولانس خبر میکند.

او گریه میکند و از حسن میخواهد که تحمل کند تا او برسد. شعله به خانه رسیده و ساک افه را جمع میکند. او به افه میگوید که او را پیش آکچا می برد. موقع خروج آنها از خانه، ملک میپرسد که آنها به کجا می روند. شعله میگوید که افه را پیش آکچا می برد تا او نیز سر جای درست خودش باشد و هیچکدام اذیت نشوند. در باغ، امینه از اینکه بچه افه زنده است متعجب و شوکه است و به آکچا می‌گوید که علی کمال او را رها نخواهد کرد و دنبالش می رود تا بچه را پس بگیرد. او اصرار دارد تا بچه پیش خانواده آسیه بماند، زیرا آنها از او مراقبت میکنند و وضعشان خوب است، اما آکچا به حرفهای مادرش اهمیت نمی‌دهد. کمی بعد، شعله به همراه افه از راه می رسند. شعله از اینکه تصمیم دارد افه را به آکچا بدهد، عذاب وجدان دارد و ناراحت است، اما با این حال تصمیم خودش را گرفته است.

افه تصور میکند که قرار است برای یک شب پیش آکچا مهمان باشد. آسیه بالای سر حسن می رسد. او حسن را که بیهوش است، بغل کرده و گریه میکند و از او میخواهد که طاقت بیاورد. آمبولانس از راه رسیده و حسن را به بیمارستان می برند. علی کمال برای پیدا کردن حسن، دم مغازه افراد او ایستاده تا آنها را تعقیب کند. افراد حسن با خبر می شوند که او زخمی شده و به بیمارستان منتقل شده است. آنها سریع سوار ماشین شده و به بیمارستان می روند. علی کمال نیز آنها را تعقیب میکند. او داخل بیمارستان می رود و با دیدن مادرش ، شوکه شده و از او توضیح میخواهد.

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال بچه

علی کمال و مراد به رستوران رفته و در حال صحبت در مورد مسائل اخیر هستند. علی کمال معتقد است که این وسط چیزی مشکوک است و رفتار آسیه در مورد آکچا طبیعی نیست. در خانه، آسیه سریع دکتر خبر کرده و از رفتار خونسرد شعله نسبت به مریض شدن افه، عصبی می شود. وقتی حال افه بهتر می شود، شعله تاب نیاورده و در حیاط با آسیه دعوا میکند. او میگوید که دیگر این وضعیت را تحمل نمی‌کند . همان لحظه، علی کمال و مراد به خانه می رسند. شعله به عمد مقابل آنها میگوید که آسیه، آکچا را تحویل حسن داده و معلوم نیست که حسن چه بلایی سر او می آورد. سپس آرام به آسیه میگوید همانطور که او را بخاطر بچه اش زجر میدهد، خودش نیز باید با بچه هایش امتحان شود. مراد که مست است، شروع به دادو بیداد کرده و با آسیه دعوا میکند. او به آسیه می‌گوید که پدرشان حق داشته که او را ول کرده و به او خیانت کرده است. علی کمال سعی دارد مراد را آرام کند. آسیه به شدت ناراحت می شود. مراد از خانه بیرون رفته و شب را داخل ماشین در پارک میخوابد. در کلبه جنگلی، آکچا به حسن میگوید که نگه داشتن او بی فایده است، زیرا او هرگز حسن را دوست نخواهد داشت.

صبح، افراد حسن با او تماس گرفته و خبر می‌دهند ک پلیس در حال دستگیری آنها برای بازجویی است و دنبال حسن میگیرند. حسن تصور میکند که امینه آنها را لو داده باشد. او عصبی می شود و دنبال راه چاره است. وقتی آسیه بیدار می شود، متوجه می شود که علی کمال صبح زود برای شکایت از حسن به کلانتری رفته است. او که شعله را مقصر میداند، سراغ او می رود و بوراک را از دست او میگیرد و به او میگوید تا زمانی که برای افه مادری نکند و او را برای گردش بیرون نبرد، بوراک را به او نمی‌دهد. شعله کلافه می شود. عایشه، دختر ملک و عثمان که در خانه آسیه کار میکند، به مراد علاقه دارد. او هنگام بازگشت از پیش دوستانش، مراد را داخل ماشین در پارک میبیند و سمت او می رود. چند نفر از افراد حسن نیز ماشین مراد را تحت نظر گرفته اند. مراد، به همراه عاسبه برای خوردن صبحانه به رستوران می رود. شعله پیش ملک می رود و با گریه، از او کمک میخواهد تا آکچا را پیدا کند. ملک و عثمان، آدرس مادر آکچا را به او میدهند. علی کمال در کلانتری است. کمی بعد، حسن به کلانتری آمده و با خونسردی علت جستجو در مورد خودش را جویا می شود. پلیس از او بازجویی میکند، اما چیزی در مورد آکچا دستگیرشان نمی شود.

آنها چون مدرکی ندارند، مجبور به آزاد کردن حسن می شوند. علی کمال عصبی شده و تصمیم می‌گیرد خودش این ماجرا را پیگیری کند. آکچا وقتی میفهمد که داخل کلبه تنهاست، پنجره اتاق را می شکند تا بیرون بیاید. دست او بخاطر شکستن شیشه زخمی می شود.او به همراه تکه ای شیشه، اطراف را محتاطانه می‌گردد. سپس اطراف دریاچه می رود تا کلید ماشین را پیدا کند. او همان جا بخاطر خونریزی از حال می رود. وقتی حسن از کلانتری بیرون می آید، متوجه می شود که علی کمال او را تعقیب میکند‌. او از افرادش میخواهد که مراد را گروگان بگیرند. سپس کناری پارک میکند و پیش ماشین علی کمال می رود و به او میگوید که مراد پیش افراد اوست و بین تعقیب او بخاطر آکچا و نجات برادرش باید یکی را انتخاب کند. علی کمال به شدت عصبانی شده و سراغ مراد می رود. شعله دم خانه امینه رفته و به اصرار از او میخواهد که برای نجات آکچا پیش او بروند. حسن به جنگل می رسد. او آکچا را که روی زمین افتاده میبیند. هنگامی که جلو می رود، آکچا تکه شیشه را در شکم حسن فرو می کند. سپس بلند شده و سعی دارد سمت ماشین برود. همان لحظه، شعله و امینه از راه می رسند. شعله بالای سر حسن می رود و با اینکه متوجه زنده بودن او می شود، به دروغ به آکچا می‌گوید که حسن مرده است. آکچا آشفته شده و گریه میکند. شعله به او میگوید که او دیگر توانایی نگهداری از افه را ندارد و آکچا میتواند به همراه افه فرار کند تا گیر پلیس نیفتد.

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال بچه

داخل جنگل، آکچا که با چاقو، حسن را کشته است، با آشفتگی روی زمین نشسته و گریه میکند. مادر او و شعله، سعی دارند آکچا را آرام کنند. شعله به آکچا میگویند که او دیگر افه را نمیخواهد و حالا آکچا میتواند به همراه افه فرار کند، در غیر این صورت به جرم قتل دستگیر خواهد شد. یک روز قبل، حسن، آکچا را به کلبه ای جنگلی لب دریاچه می برد. او سعی دارد به آکچا محبت کند و همه چیز را برای او مهیا کند، اما آکچا اهمیتی به حسن نمی‌دهد. در خانه، شعله با عصبانیت به اتاق آسیه رفته و اینکه آکچا مادر افه بوده است را به روی او می آورد. آسیه ابتدا انکار میکند، اما وقتی صدای گوشی آکچا از داخل کمد می آید، شعله می فهمد که آسیه ساک لوازم آکچا را داخل کمدش پنهان کرده است. او شروع به دادو بیداد میکند. همان لحظه، علی کمال از راه رسیده و متوجه قضیه می شود. آسیه، طلبکارانه به علی کمال میگوید که او حق ندارد آکچا را دوباره به آن خانه بیاورد.

او میگوید که امنیت بچه هایش برای او اولویت است. علی کمال با عصبانیت از خانه بیرون می رود. افراد حسن، مادر آکچا را به جنگل می آورند. حسن بخاطر اینکه مادر آکچا دوباره به او بدی کرد و دروغ گفت، تصمیم میگیرد او را بکشد. او امینه را لب دریاچه برده و اسلحه را روی سر او میگذارد. آکچا با داد و فریاد، به حسن التماس میکند تا او را نکشد.حسن نهایتا از این کار منصرف می شود و به همراه آکچا وارد خانه می شود. افراد حسن، مادر آکچا را به سمت شهر برمی‌گردانند. آنها بخاطر پر حرفی ها و طلبکار بودن امینه، او را وسط جاده پیاده می کنند. آکچا هنگام رفتن به خانه، پنهانی از روی زمین یک تکه سنگ برمیدارد. شعله سراغ ملک می رود و از او علت پیدا شدن آکچا و آمدنش به آنجا را می پرسد. ملک می‌گوید که خودش بخاطر بد رفتاری های شعله با افه، آکچا را خبر دار کرده است. شعله عصبانی شده و با ملک دعوا میکند. آسیه پیش آنها آمده و دوباره با تهدید، شعله را ساکت میکند. آکچا، در حال حرف زدن با حسن، عصبی شده و با سنگ به سر او می زند و فوری به سمت ماشینش می رود تا فرار کند. حسن مقابل او آمده و کلیدهایی ماشین را به او نشان میدهد. آکچا مجبور می شود دوباره داخل خانه برگردد.

علی کمال همه جا را به دنبال آکچا میگردد. او دم خانه امینه می رود اما او را نیز پیدا نمیکند. امینه جواب تلفن علی کمال را نمی‌دهد. علی کمال به گوشی آکچا پیام میدهد. گوشی آکچا که داخل ساکش بوده، دست آسیه است. او از طرف آکچا جواب داده و میگوید که همه چیز خوب است و به استانبول رفته است. علی کمال و مراد که بخاطر بیرون کردن آکچا از آسیه ناراحت هستند، شب برای شام به خانه نمی روند. آسیه وقتی به اتاق افه می رود تا او را برای شام بیدار کند، متوجه تب شدید افه می شود.

سریال ترکی بچه قسمت ۱۰

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال بچه

شب مادر آکچا پیش حسن رفته و به او میگوید که آکچا قرار است به باغ علی کمال برود. صبح، وقتی آکچا داخل اتاق نیست، شعله به اتاق او رفته و وسایلش را میگردد. او عکس سونوگرافی آکچا را داخل کیفش پیدا میکند و برمیدارد.آکچا حاضر شده تا به همراه علی کمال به باغ بروند. آسیه بین حرفای علی کمال و مراد، متوجه نقشه آنها می شود. هنگامی که علی کمال و آکچا به سمت باغ می روند، افراد حسن آنها را تعقیب میکنند. داخل خانه باغ، پلیس ها منتظر آمدن آکچا هستند تا از او محافظت کنند. علی کمال بعد از گذاشتن آکچا در خانه، بیرون می آید و منتظر میماند تا حسن به آنجا بیاید و پلیس او را دستگیر کند. افراد حسن به او آدرس باغ را میدهند. هنگامی که حسن بیرون می آید تا به سمت باغ برود، آسیه خودش را به او رسانده و دوباره جلوی راه حسن را میگیرد و به او توضیح میدهد که برایش تله گذاشته اند. حسن ، آسیه را گرو نگه میدارد و سپس مادر آکچا را نیز به آنجا آورده تا بفهمد کدامشان راست میگویند.

او افرادش را به سمت باغ می فرستد تا برایش خبر بیاورند. چند پسر بچه، از طرف افراد حسن، توپی به سمت خانه پرت میکنند. پلیس ها به خیال آمدن حسن، در را باز میکنند. بچه ها پیش افراد حسن رفته و میگویند که داخل خانه پلیس بوده است. حسن متوجه می شود که مادر آکچا به او دروغ گفته بود. او عصبانی می شود، اما با این حال از اینکه آسیه چرا به او کمک کرده و کار بچه خودش را خراب کرده است، متعجب است و طلبکارانه دنبال دلیل میگردد. آسیه که نگران زندان افتادن حسن بوده، میگوید که بخاطر رفتن آکچا از خانه شان این کمک‌ را به حسن کرده است. حسن قانع می شود و با قول پس گرفتن آکچا، او را رها میکند. شعله به آدرس دکتری که روی عکس سونوگرافی بود می رود. او به دروغ میگوید که صاحب عکس، زن برادر او بوده که به آنها گفته است بچه اش مرده است، اما او به این قضیه شک دارد و میخواهد پرونده آکچا را ببیند. دکتر از خواسته شعله عصبانی شده و اطلاعاتی به شعله نمی‌دهد.

یکی از کارکنان بیمارستان، در ازای پول به شعله کمک کرده و برگه زایمان آکچا را به او میدهد. شعله می فهمد که آکچا بچه اش را به دنیا آورده است و شوکه می شود. علی کمال وقتی می فهمد که خبری از حسن نشده، آکچا را به خانه برمیگرداند. آسیه به خانه آمده و سراغ آکچا می رود. او به دروغ به آکچا می‌گوید که افه در مدرسه زمین خورده است. آکچا نگران شده و همراه آسیه بیرون می آید تا به مدرسه بروند. ملک که از طریق عثمان می فهمد که آسیه تصمیم به پس دادن آکچا به حسن گرفته است، ناراحت شده و سعی دارد جلوی آسیه را بگیرد اما بی فایده است. آسیه به همراه آکچا بیرون آمده و کمی جلوتر، حسن راه او را می بندد و مقابل آکچا می آید.

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال بچه

علی کمال نقشه ای می کشد و سپس با مادر آکچا تماس گرفته و از او میخواهد به خانه بیاید. آکچا با دیدن مادرش دوباره عصبی می شود. آنها کمی با یکدیگر بحث کرده و آکچا به داخل خانه می رود. او از خدمتکار میخواهد که تا زمان آمدن علی کمال به خانه، مادرش را به داخل خانه راه ندهد. شعله با دیدن مادر آکچا، به حیاط آمده و پیش او می نشیند. مادر آکچا تعریف میکند که حسن و آکچا با یکدیگر دوست بوده و آکچا در این حین باردار می شود، سپس حسن او را کتک می زند و بچه آکچا میمیرد. او میگوید که اگر بچه زنده بود، همسن افه بود. شعله با شنیدن این حرفها به فکر فرو می رود. حسن که بخاطر ماجرای شکایت علی کمال، کمی ترسیده و متوجه سخت بودن نقشه های خودش شده، تصمیم می‌گیرد مدتی صبر کند تا در فرصت مناسب و از طریق دیگری به آکچا برسد. علی کمال به خانه آمده و از مادر آکچا میخواهد که به گوش حسن برساند، که آکچا از آنجا رفته و در یک خانه ویلایی متعلق به علی کمال ساکن شده است. سپس حسن به آنجا برود و پلیس او را بخاطر ایجاد مزاحمت و آدم ربایی دستگیر کند.

آکچا از اینکه علی کمال از مادر او کمک گرفته است عصبی می شود. او مادر خودش را زنی به شدت پول پرست میداند و به علی کمال میگوید که او تنها در ازای گرفتن پول حاضر به همکاری خواهد شد. با این حال مادرش به عمد از علی کمال پولی نمیگیرد. شعله پیش آسیه و ملک آمده و ماجرای رابطه بین حسن و آکچا و همچنین حاملگی او را مطرح میکند. آسیه ابتدا می ترسد، اما وقتی که شعله میگوید ، که احساس میکند آکچا ،افه را به جای پسر از دست رفته خودش میبیند، خیالش راحت می شود که او چیزی متوجه نشده است. شعله پیش علی کمال می رود و به او نیز ماجرای آکچا را میگوید و از اینکه آکچا خیال کند که با نزدیکی به افه می‌تواند جای خالی بچه اش را در کند، شاکی است. علی کمال از شعله عصبی شده وبا او بخاطر افکار و رفتارهایش بحث میکند.شعله برای جلب محبت افه، برای دوست او در خانه تولد میگیرد. افه از این قضیه خوشحال می شود، اما همچنان شعله را نبخشیده است. شب علی کمال پیش آکچا آمده و در مورد حسن از او سوال میکند.

اکچابا ناراحتی ماجرا او تعریف کرده و میگوید که بخاطر روسپی‌گری مادرش، افراد زیادی به خانه آنها می‌آمدند، او مخالف این قضیه بوده و مدام با مادرش دعوا می‌کرده است. مادر آکچا از روی لج، به حسن میگوید که شاید پدر بچه آکچا او نباشد زیرا آکچا نیز مانند اوست. حسن عصبانی شده و به قدری آکچا را کتک زده که بچه مرده است.سپس وقتی فهمیده که اشتباه کرده است، مادر آکچا را کتک زده و او مدتها در کما بوده است .

سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال بچه

علی کمال، از همه میخواهد تا به اتاق هایشان رفته و بیرون نیایند. او با پلیس تماس میگیرد تا نیروهایشان را برای محافظت از خانه ارسال کنند. آسیه ، با عصبانیت از کنار آکچا که برای آنها دردسر درست کرده است رد شده و سپس از خانه بیرون می رود. او داخل کوچه می رود و راه کوچه را می‌بندد. حسن مقابل او مجبور به نگه داشتن ماشین شده و پیاده می شود. او آسیه را به عنوان مادر علی کمال به یاد می آورد. آسیه با نگاهی مادرانه و غمگین به حسن نگاه میکند. او ملتمسانه از حسن میخواهد که به خانه آنها نیاید، زیرا آنها مجهز هستند و او نمی‌تواند از پس آنها بر بیاید ، اما خودش دستگیر شده و به زندان می رود. او به اصرار و با قول اینکه خودش آکچا را بیرون خواهد کرد، حسن را راضی به برگشتن میکند. حسن به او دو روز مهلت میدهد. بعد از رفتن حسن، آسیه یاد روزی می افتد که بعد از به دنیا آوردن بچه اش،پدرش به زور بچه را گرفته و از خانه بیرون برده بود و او توانایی مقابله با پدرش را نداشته بود. علی کمال که میفهمد آسیه بی خبر از خانه بیرون رفته، به همراه اسلحه ی پدرش، از خانه بیرون آمده و دنبال آسیه می رود. او آسیه را تنها در خیابان می بیند، سپس متعجب شده و او را به خانه برمیگرداند. آسیه که با دیدن حسن و صحبت با او منقلب شده بود، از حال می رود. دکتر به خانه آمده و به او رسیدگی میکنند.

آکچا به آشپزخانه می رود و به ملک می‌گوید که شعله قرص نمی‌خورد و او را در حال شیر دادن دیده بود. ملک به یقین می رسد که شعله دروغ گفته است و سپس به آکچا می‌گوید که طبق گفته افه، او به عمد برای نجات افه اقدامی نکرده بود. آکچا با شنیدن این حرف عصبانی شده و مستقیم به اتاق شعله می رود. او شروع به دعوا با شعله میکند و کارهای عمدی او برای خلاص شدن از دست افه را به روی او می آورد. سپس شعله را به زور به سمت بالکن می برد، تا به او بقهماند که افه هنگام پرت شدن چه حسی داشت. همان لحظه، آسیه به اتاق آمده و از کار آکچا شاکی می شود. آکچا به آسیه میگوید که شعله دارو نمی‌خورد ، و با عصبانیت بیرون می آید. آسیه که از شعله کلافه شده، قرص او را برداشته و با تهدید به او میدهد. روز بعد، شعله سعی دارد با افه رابطه اش را خوب کند تا افه او را قبول کند. افه همچنان از شعله ناراحت است و دوست ندارد به او نزدیک شود.

شعله مقابل علی کمال، مظلوم نمایی کرده و می‌گوید که توانایی قانع کردن افه در مورد کمک به او را ندارد. علی کمال حرف شعله را باور کرده و به او دلداری میدهد. علی کمال ، خبر میدهد که بخاطر شکایتش از حسن، او را دستگیر کرده اند و او قصد دارد با افه به کلانتری برود تا افه، حسن را بخاطر دادن کاغذ تهدید آمیز ، شناسایی کند. در کلانتری، افه با دیدن حسن ، مضطرب شده و می ترسد.او بخاطر حرف پنهانی آسیه، که از او خواسته بود بخاطر حفظ امنیت خانواده، ادعا کند که حسن را نمی‌شناسد، میگوید که حسن آن شخص نبوده است. علی کمال متعجب شده و مطمئن است که افه بخاطر ترس ، نمی‌تواند حقیقت را بگوید . با این حال، بخاطر نداشتن مدارک کافی، حسن آزاد می شود. او دم در، با علی کمال برخورد میکند و از او میخواهد که آکچا را به او بدهد.علی کمال عصبی شده و آنها کمی با یکدیگر بحث میکنند. حسن میگوید که هر طور شده بالاخره آکچا را به دست می آورد.

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال بچه

شعله برای بوراک شیر خشک درست کرده و به اتاق می برد. سپس شیر و قرصش را داخل گلدان میریزد و خودش به بچه شیر میدهد. او برای تظاهر به قرص خوردن، مقابل دیگران به بوراک شیر خشک میدهد. دوست مهد کودک افه، برای او کارت دعوت تولدش را می آورد. افه خوشحال شده و مشغول انتخاب لباس برای مهمانی می شود. آکچا از دم اتاق، به کارهای افه نگاه میکند و خنده اش می‌گیرد. شعله به عمد در اتاق را می بندد تا او داخل را نگاه نکند. آسیه سراغ آکچا می آید و دست او را گرفته و به اتاقش می برد. او آلبوم بچگی های افه را به او نشان میدهد و با دادو بیداد به او میگوید که شعله افه را دوست دارد و برای او هرکاری میکند و حالا صرفا بخاطر مصرف دارو، کمی به هم ریخته است. آکچا حرفهای او را قبول نمیکند و بی اهمیت به او از اتاق بیرون می آید. افه بعد از حاضر شدن، اصرار دارد تا آکچا نیز همراه آنها بیاید. آکچا بخاطر افه قبول میکند و شعله عصبی می شود. آنها سوار ماشین می شوند. آسیه نگران این است که حسن با تعقیب آنها موجب دردسری برای بچه ها بشود. در مسیر، علی کمال متوجه می شود که یک ماشین او را تعقیب میکند.
افراد حسن، با حسن تماس گرفته و خبر میدهند که آکچا داخل ماشین است و او را تحت نظر دارند. علی کمال به عمد سرعتش را زیاد میکند و در پمپ بنزین که پلیس ایستاده، نگه میدارد. افراد حسن از ترس پلیس، به راهشان ادامه می‌دهند. حسن خودش از راه می رسد. هنگامی که افه به دستشویی پمپ بنزین می رود، حسن نیز داخل رفته و کاغذی به او میدهد تا آن را به آکچا برساند. داخل ماشین، افه کاغذ را به آکچا میدهد. علی کمال که نگران است، دور زده و به خانه برمیگردند. داخل کاغذ نوشته شده است که اگر تا ساعت هشت شب، آکچا پیش حسن نرود، او به خانه حمله کرده و به همه اهالی خانه آسیب می زند. آسیه وقتی متوجه برگشتن آنها می شود، به شدت عصبی شده و با دادو بیداد، به علی کمال میگوید که آکچا باید از آن خانه برود. آکچا به اتاقش رفته و ساکش را جمع میکند. افه دوباره از رفتن او ناراحت شده و اصرار دارد تا آکچا از آنجا نرود. آکچا با ناراحتی، مجبور است که خانه را ترک کند.
حسن و افرادش، دم خانه منتظر هستند تا راس ساعت هشت به خانه حمله کنند. شعله به آشپزخانه می رود تا پنهانی به بوراک شیر بدهد. هنگامی که آکچا در حال بیرون رفتن از خانه است، شعله را در حالی که شیر خودش را به بوراک میدهد، از پنجره می بیند. او عصبی شده و به داخل خانه برمی‌گردد،زیرا مطمئن می شود که شعله دروغگو است و واقعا با افه بدرفتاری میکند. شعله با نگاه ملتمسانه از او میخواهد که چیزی نگوید. آکچا مقابل علی کمال می رود و همانطور که علی کمال گفته بود که هرکاری نیاز باشد برای او انجام میدهد، کاغذ حسن را نشان داده و میگوید که او قرار است به آنها آسیب بزند و از علی کمال حمایت میخواهد. آسیه با شنیدن نام حسن، هول شده و حالش بد می شود. حسن وقتی میبیند که آکچا هنوز بیرون نیامده، از افرادش میخواهد که آماده شوند تا داخل خانه بریزند. او اسلحه اش را در می آورد.
سریال ترکی بچه قسمت ۶

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال بچه

آسیه به اتاق آکچا می رود و از او میخواهد که از خانه آنها برود و مخل زندگی آنها نشود. آکچا میگوید تا زمانی که به شعله اعتماد نکند تا دوباره مشکلی برای افه به وجود نیاورد، از آنجا نمی رود. آسیه از حرف او حرصش میگیرد. مادر آکچا دم در خانه می آید و به او میگوید که حسن دم در منتظر اوست. آکچا عصبانی شده و میگوید که همراه او نمی آید. مادر آکچا که از خانه علی کمال خوشش آمده، برای سرک کشیدن و کنجکاوی داخل می رود. او شروع به بگو و بخند با مراد میکند و آسیه از رفتارهای او عصبی می شود. آکچا مادرش را کنار کشیده و با او بحث میکند. مادر آکچا تصور میکند که او با علی کمال و یا مراد وارد رابطه شده و برای همین آنجا ماندگار شده و قصد آمدن ندارد. او بیرون می آید و به حسن میگوید که آکچا راضی به آمدن نشد و به این راحتی ها او را به دست نمی آورد. حسن عصبی می شود. آکچا وسط حیاط نشسته و گریه میکند. علی کمال وقتی او را در این وضعیت میبیند، جلو رفته و سعی دارد او را آرام کند.

او آکچا را بغل کرده و آرامش میکند. شعله این صحنه را میبیند و حرصش میگیرد. علی کمال به اتاق آسیه رفته و علت بد رفتاری و ناراحتی او از بودن آکچا در خانه آنها را جویا می شود.او میگوید که آنها باید در مقابل لطف آکچا به افه، به او کمک کنند. صبح روز بعد، علی کمال به نگهبان می سپارد که مراقب افراد مشکوک باشد تا کسی برای آکچا ایجاد مزاحمت نکند. آکچا تصمیم می‌گیرد از آن خانه برود. افه به اتاق او آمده و از این قضیه ناراحت می شود. آکچا از حرفهای افه می فهمد که او با شعله راحت نیست و از او دلخور است. وقتی شعله به اتاق می آید، آکچا سر این قضیه با او بحث میکند. شعله میگوید که او تحت درمان است و دارو مصرف میکند. آسیه از ملک میخواهد که صبحانه آکچا را به اتاق ببرد و او را راضی کند تا از آنجا برود. ملک به آکچا می‌گوید که او اشتباه کرده بود و شعله مادر خوبی است، اما آکچا حرف او را باور نمی‌کند و مطمئن می شود که کسی او را تهدید کرده است.

سر میز صبحانه، علی کمال از اینکه آکچا سر میز نیامده از آسیه گله میکند. افه با ناراحتی می‌گوید که اکچا تصمیم دارد از پیش آنها برود. همان لحظه آکچا بیرون می آید و خبر میدهد که جایی نمی رود و فعلا در خانه آنها میماند. آسیه و شعله متعجب شده و دلگیر می شوند. علی کمال به آکچا که بیکار شده است،پیشنهاد شغل پرستاری از افه را میدهد. شعله و آسیه شوکه می شوند. مراد بخاطر بی اهمیت های شعله نسبت به افه به او طعنه می زند. شعله ناراحت شده و از سر میز بلند می شود و همگی پراکنده می شوند. آسیه آکچا را مسبب ایجاد تنش در خانواده اش میبیند. علی کمال پیش مراد می رود و از او میخواهد که از شعله معذرت خواهی کند.

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال بچه

وقتی که آسیه و ملک و عثمان به خانه برمیگردند، آسیه با دیدن خون روی لبه ی باغچه و اسباب بازی بوراک، حدس می زند که چه اتفاقی افتاده است. او با آشفتگی داخل می رود و خدمتکار را در حال گریه می بیند. همگی به بیمارستان می روند. آنها متوجه می شوند که آکچا برای نجات جان افه، او را هنگام سقوط گرفته و سر خودش به لبه باغچه خورده است. افه بالای سر آکچا نشسته و نگران حال اوست. وقتی آکچا به هوش می آید، شعله بابت کارش از او تشکر میکند. آکچا به او میگوید که این دومین باری است که توانایی نگهداری بچه را نداشته است. شعله میگوید که بخاطر خوردن قرصهای افسردگی، خواب بوده و متوجه افه نبوده است. ملک پنهانی به آسیه میگوید که مطمئن است شعله دروغ میگوید و قرص‌ها را نمیخورد. آسیه، ملک را بخاطر وارد کردن آکچا به زندگی شان مقصر میداند و با او بحث میکند. کمی بعد، گوشی آکچا زنگ می‌خورد و علی کمال آن را جواب میدهد.

حسن پای تلفن سراغ آکچا را میگیرد و وقتی که خودش را شوهر او معرفی میکند، علی کمال آدرس بیمارستان را به او میدهد. آسیه با شنیدن اسم حسن، دستپاچه می شود. حسن که به خانه مادر آکچا رفته است، با عصبانیت از او میپرسد که علی کمال کیست. مادر آکچا چنین کسی را نمی‌شناسد. حسن به همراه افرادش به سمت بیمارستان می رود. علی کمال به اتاق آکچا رفته و خبر میدهد که شوهرش در راه است. آکچا شوکه شده و از اینکه علی کمال آدرس او را به حسن داده است عصبانی می شود. علی کمال وقتی می فهمد که آکچا با حسن مشکل دارد، او را از درب پشتی فراری میدهد. آسیه وقتی می فهمد که حسن قرار است به بیمارستان بیاید، از ترس اینکه حسن افه را نبیند و به چیزی شک نکند، فوری به همراه افه و ملک و عثمان به سمت خانه می روند.او در لابی بیمارستان، با حسن برخورد میکند و با دیدن او شوکه می شود. حسن متوجه می شود که آکچا فرار کرده و از علی کمال عصبانی می شود.

علی کمال و شعله، بی اهمیت به حسن بیرون آمده و سوار ماشین می شوند. آکچا نیز داخل ماشین پنهان شده بود. کمی بعد، آکچا بیهوش می شود. علی کمال فوری او را به خانه می رساند. آسیه از اینکه آکچا برای آنها موجب دردسر شده عصبانی می شود و با علی کمال به خاطر آوردن او به خانه، دعوا میکند. افه به ملک می‌گوید که شعله به عمد او را نجات نداده بود و او را هنگام پرت شدن تماشا میکرد. ملک ماجرا را به آسیه میگوید. آسیه از حرفهای ملک عصبی شده و از او میخواهد که دیگر به شعله کاری نداشته باشد و فعلا دنبال راه حلی برای خلاص شدن از آکچا باشد‌. حسن، آدرس خانه علی کمال را پیدا کرده و سپس پیش مادر آکچا می رود و او را وادار میکند تا دم خانه علی کمال برود و آکچا را پیش او بیاورد

قسمت 4 سریال ترکی بچه
قسمت ۴ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال بچه

چند مرد، داخل رستوران رفته و همه جا را به دنبال آکچا می‌گردند. افه، با ترس به اتاقک کوچکی رفته و در آنجا پنهان می شود. آن افراد، کارت ملی آکچا را در اتاق او پیدا کرده و وقتی مطمئن می شوند که آکچا در آنجا ساکن است، به گشتن خود ادامه می‌دهند. آکچا یاد افه افتاده و با دلهره، دوباره به سمت رستوران می آید. او از پنجره متوجه افه می شود و قبل از اینکه آن افراد درب اتاق را بشکنند، افه را از پنجره فراری داده و در طبقه پایین رستوران پنهان می شوند. همان لحظه، عمو صالح، صاحب رستوران به آنجا می آید. وقتی که آن افراد مشغول صحبت و خبرگیری از عمو صالح هستند، آکچا و افه به سمت ماشینی که علی کمال برای آکچا آورده بود می روند، و سریع سوار می شوند. افرادی که به دنبال آکچا بودند، متوجه شده و او را تعقیب میکنند. در جاده، پلیس بخاطر شک کردن به ماشین آکچا، او را نگه میدارد. آکچا را بخاطر نداشتن مدارک ماشین و کارت شناسایی و همچنین نسبتش با افه، به کلانتری می برند.

علی کمال به کلانتری رفته و بعد از حل قضیه، آکچا را بیرون می آورد و از او معذرت خواهی میکند. او وقتی متوجه تعقیب آکچا توسط افرادی می شود، قصد کمک به آکچا را دارد، اما آکچا با کلافگی از او میخواهد که کاری با او نداشته باشد و دیگر سر راه او سبز نشود. آسیه به اتاق خودش رفته و به عکسی نگاه میکند. او سپس پیش عثمان که در حال بردن وسایل به خانه خودشان است، می رود و از او میخواهد که وسایل را برگرداند. سپس به او میگوید که او را پیش ملک ببرد. آکچا در پارک مشغول چرت زدن است. عمو صالح با تهدید افراد حسن، به آکچا زنگ زده و به دروغ میگوید که آنها رفته اند و او میتواند برگردد. آکچا به هوای برداشتن وسایل خود به رستوران می رود. افراد حسن، عمو صالح را بیرون می برند تا آکچا با حسن تنها باشد. آکچا با دیدن حسن شوکه می شود. در خانه ملک، آسیه که متوجه درست بودن حرفهای ملک در مورد شعله شده است، با شرمندگی و ناراحتی، قصد درد و دل با ملک و عثمان را دارد. او تعریف میکند که زمانی که با مردی به نام علی در ارتباط بوده و از او باردار شده بود، و هنگامی که در حال فرار از خانواده بودند، تصادف کرده و علی میمیرد. آسیه مجبور می شود بچه را بعد از به دنیا آمدن، در پرورشگاه بگذارد، اما دورادور پیگیر وضعیت او بوده است.

بچه، که حسن نام دارد، بخاطر شرایط بد پرورشگاه و تربیت نادرست، خلافکار شده و مدام دردسر درست کرده است. او عاشق آکچا می شود و آکچا از او باردار می شود. حسن به زندان می افتد و آکچا که میداند حسن آدم درستی نیست، برای نجات بچه از دست او، افه را به خانواده آنها سپرده است. آسیه میگوید که افه، در واقع نوه اوست، و او که متوجه بچه دار نشدن شعله و علی کمال شده بود، افه را به شعله داده بود. حسن به آکچا می‌گوید که فردا باید با یکدیگر عقد کنند. آکچا به شدت عصبانی شده و سریع از خانه فرار میکند.او که هیچ پناهی ندارد، به سمت خانه علی کمال می رود. افه به اتاق بوراک رفته تا با او بازی کند. او از پنجره، اسباب بازی بوراک را که بخاطر پرت کردن شعله از درخت آویزان شده بود، میبیند. سپس روی صندلی می رود تا آن را بردارد، که ناگهان از نرده ها آویزان می شود. همان لحظه، شعله به اتاق می آید اما برای کمک به نجات افه، تردید دارد. آکچا که از پنجره این صحنه را میبیند، قصد دارد جلو برود، اما همان لحظه افه از نرده ها پایین می افتد.

 

قسمت 3 سریال ترکی بچه
قسمت ۳ سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال بچه

آسیه با عصبانیت به اتاق شعله می رود و میگوید که میداند او به عمد این کار را کرده و اگر تا شب، افه پیدا نشود، زندگی او را نابود خواهد کرد. افه در پارک ، سرگردان است و دنبال مادرش میگردد. مردی که در حال پول زور گرفتن از کودکان دیگر است و حالت موجهی ندارد، افه را میبیند و سراغ او می رود. او وقتی می‌فهمد که افه گم شده است، آدرس را از جیب او پیدا کرده و افه را به رستوران می برد. آکچا با دیدن افه متعجب می شود. افه میگوید که این زن مادر او نیست، اما آکچا که به آن مرد اعتمادی ندارد، افه را به او پس نمیدهد و به زور او را راهی میکند. شب در خانه، همگی با ناراحتی و نگرانی منتظر خبری از پلیس هستند. کمی بعد، افه به خانه می آید.همه شوکه و خوشحال می شوند. شعله، افه را بغل کرده و گریه میکند. آسیه و علی کمال نیز با مهربانی با او برخورد می‌کنند. آکچا که افه را به خانه آورده است، از دور به رابطه صمیمی آنها نگاه میکند و خیالش راحت می شود. او قصد رفتن دارد که در حیاط، ملک سراغ او آمده و میگوید که شعله واقعا افه را دوست ندارد و نقش بازی میکند. آکچا حرفهای ملک را باور ندارد و از او میخواهد که دیگر سراغش نرود.

همان لحظه، علی کمال از خانه بیرون می آید تا از آکچا تشکر کند. همگی بیرون آمده و آسیه با دیدن آکچا، شوکه می شود. او یاد روزی می افتد که آکچا را در محله اش در حال درد کشیدن دیده بود و برای کمک به او، آکچا را به بیمارستان و برای سونوگرافی برده بود. او از حرفهای آکچا با دکتر شنیده بود که او بچه را نمیخواهد و تصمیم دارد به فرزندخواندگی بسپارد. هنگامی که اکچای قصد رفتن دارد، ماشین او که قدیمی است، روشن نمی شود. علی کمال او را به رستوران می رساند. آسیه، با عصبانیت پیش ملک آمده و او را مسبب آمدن آکچا به آنجا می داند. آنها با یکدیگر بحث میکنند و آسیه، ملک را از خانه بیرون و از کار اخراج می‌کند. شب، علی کمال دوباره پیش افه می‌خوابد. او سعی دارد از زبان افه بفهمد که چرا شعله در مراقب از او کوتاهی کرده است، اما افه چیزی بروز نمی‌دهد. روز بعد، علی کمال به همراه افه به رستوران آکچا می روند. آکچا از دیدن آنها شوکه می شود.

آنها یک ماشین جدید و خوب به جای ماشین قبلی برای آکچا هدیه آورده اند، اما آکچا ان را قبول نمیکند.علی کمال سفارش غذا میدهد. کمی بعد، یک مسأله کاری مهم برای علی کمال پیش می آید. او افه را برای مدت کوتاهی دست آکچا میسپارد تا برگردد‌ . آکچا از این وضعیت کلافه می شود. افه کمی با آکچا حرف می زند. سپس از او درخواست بستنی میکند. آکچا درب مغازه را قفل میکند تا برای دقایقی برای خرید بستی بیرون برود. بعد از بیرون آمدن آکچا از رستوران، چند نفر به رستوران حمله کرده و با دادو بیداد سراغ آکچا را میگیرند. آکچا از دور این صحنه را دیده و پنهان می شود.

سریال ترکی بچه
سریال ترکی بچه

خلاصه داستان قسمت ۲ سریال بچه

آسیه، بعد از بحث با شعله، او را مجبور می‌کند تا خون افه را از روی زمین پاک کند. سپس به اتاق افه می رود. علی کمال کنار افه خوابیده است. آسیه به او گوشزد میکند که تحت هیچ شرایطی، تختش را از همسرش جدا نکند. علی کمال به مادرش میگوید که او مانند پدرش نخواهد بود و با این مسائل، اقدام به ترک خانه نمیکند. او میخواهد شب را پیش افه باشد تا افه نیز آرام شود. صبح، ملک و عثمان، افه را به بهانه بردن به مدرسه از خانه می برند. ملک با مادر واقعی افه در پارک قرار گذاشته است‌. عثمان با این نقشه او مخالف است، اما ملک از برخوردهای بد شعله با افه به ستوه آمده است و داستان این ماجرا را حق مادر افه میداند. در خانه، شعله با تغییر رفتار خود و مهربانی، اعلام میکند که قصد رفتن به دکتر را دارد و علی کمال او را به مطب دکتر می رساند. در پارک، افه مشغول بازی است که مادر او از راه می رسد. ملک به او میگوید که زمان تحویل بچه، به او ضمانت داده بود که از بچه به خوبی نگهداری می شود، اما حالا با به دنیا آمدن بچه دوم خانواده، مادر او با بچه بدرفتاری میکند.

مادر افه، آکچا، از این مسأله کلافه شده و میگوید که دیگر ارتباطی با بچه ندارد و از ملک میخواهد که دیگر با او تماس نگیرد. او میگوید که توانایی‌ نگهداری از بچه را در یک اتاق کوچک و بی امکانات ندارد. هنگامی که او میخواهد برود، ملک به عمد افه را صدا میزند تا آکچا او را ببیند. آکچا جلوی احساسات خودش را گرفته و بی اهمیت به افه، می رود. ملک و عثمان، ماشین او را تعقیب کرده و به یک رستوران کوچک در پایین شهر می رسند.انها متوجه می شوند که آکچا در آنجا کار و زندگی میکند. ملک محض احتیاط، آدرس او را یادداشت میکند. در رستوران، آکچا با زنی که آنجا کار میکند، بخاطر اینکه شماره اش را به ملک داده است بحث میکند. او سپس به اتاقش رفته و با دیدن عکس سونوگرافی افه، گریه اش میگیرد. آن زن دم اتاق آکچا آمده و به او میگوید که حسن امروز از زندان آزاد می شود. آکچا با شنیدن این خبر عصبی می شود. در خانه، شعله با افه خوش رفتاری میکند. او قرص های خودش را می خورد، اما سپس پنهانی به دستشویی رفته و قرص ها را به زور بالا می آورد. ملک متوجه این قضیه می شود.

صبح روز بعد،شعله میگوید که قصد دارد با افه برای تفریح بیرون برود. آسیه و علی کمال از این قضیه خوشحال می شوند، اما ملک که به شعله اعتماد ندارد، نسبت به این ماجرا مشکوک است. او سعی دارد آنها را همراهی کند، اما شعله اجازه نمیدهد. ملک پنهانی در جیب شلوار افه، آدرس رستوران آکچا را میگذارد. هنگامی که شعله و افه بیرون می روند، شعله به عمد دست افه را رها کرده و او را ترک میکند. افه با نگرانی دنبال مادرش میگردد. شعله با عذاب وجدان سوار ماشین شده و می رود. او با علی کمال تماس گرفته و خبر گم شدن افه را میدهد. ملک که از ابتدا به شعله شک داشت، به آسیه میگوید که مطمئن است شعله به عمد این کار را کرده است.

سریال ترکی بچه قسمت 1
سریال ترکی بچه قسمت ۱

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال بچه

شعله به همراه افه، بیرون رفته اند. در میان جمعیت و شلوغی، شعله به عمد دست افه را رها کرده و از او فاصله می‌گیرد. کمی بعد، افه دنبال مادرش می‌گردد، اما او را پیدا نمیکند. شعله از دور، با عذاب وجدان به این صحنه نگاه کرده و می رود. دو روز قبل، شعله و علی کمال را از مدرسه افه، بخاطر دعوای او با همکلاسی اش می‌خواهند. شعله بخاطر این قضیه از افه عصبانی است. هنگام برگشت در راه خانه، علی کمال بخاطر آشفتگی شعله بابت افه، با او بحث کرده و سپس به او کارت یک روانپزشک را میدهد، و میگوید که به احتمال زیاد او افسردگی‌ بعد از زایمان گرفته و برای همین از وقتی که بوراک به دنیا آمده، به افه اهمیت نمی‌دهد. شعله عصبی است اما همچنان چیزی نمی‌گوید. افه با ناراحتی به آنها نگاه میکند. در خانه، آسیه خانم، مادر شوهر شعله، منتظر آمدن آنهاست. او سپس به اتاق پیش شعله می‌رود و از او میخواهد که طبق پیشنهاد علی کمال، پیش روانپزشک برود. شعله با عصبانیت میگوید که او حرفی با روانپزشک ندارد، زیرا افه پسر واقعی او نیست و نمی‌تواند این قضیه را به کسی بگوید، زیرا آسیه او را تهدید کرده بود که اگر افه را بزرگ نکند، زندگی او را به هم ریخته و برای علی کمال زن دیگری میگیرد.

آسیه از حرفهای شعله کلافه می شود و میگوید که شعله به خواست خودش افه را برای نگهداری قبول کرده بود، زیرا در غیر اینصورت، علی کمال او را طلاق میداد. آسیه از اتاق بیرون آمده و یاد روزی می افتد که عثمان و ملک، خدمتکاران خانه، بچه را به او داده و گفته بودند که مادر بچه او را نمیخواهد، و آسیه از شعله خواسته بود تا بچه را بگیرد. شعله قبول نکرده اما آسیه با تهدید غیر مستقیم، او را وادار به این کار کرده بود. این راز را کسی جز این چهار نفر نمی‌داند. شعله مدام باعث ناراحت کردن افه می شود و به او بی توجهی میکند. ملک وقتی این وضعیت را میبیند، به عثمان میگوید که عذاب وجدان دارد، زیرا به مادر بچه قول داده بود تا او هرگز اذیت نشود. آسیه حرفهای ملک را شنیده و داخل آشپزخانه می آید. او به ملک میگوید که تا به این لحظه شعله برای افه مادری کرده است و چیزی برای او کم و کسر نگذاشته اند، و شعله نیز بعد از مدتی خوب خواهد شد.

ملک مجبور به سکوت می شود. مراد، برادر کوچکتر علی کمال، وقتی متوجه بد رفتاری های شعله با افه می شود، عصبی می شود اما آسیه میگوید که او به زودی به دکتر خواهد رفت و خوب می شود. نیمه شب، بوراک که نوزاد است، بیدار شده و گریه میکند. افه بیدار است و سعی دارد او را آرام کند. شعله سراغ بچه می آید و وقتی افه را بالای سر بوراک می بیند، با تصور اینکه او به نوزاد آسیبی می زند، افه را هول میدهد و سر او به میز خورده و زخمی می شود. علی کمال از این قضیه به شدت عصبانی شده و با شعله دعوا میکند و از او میخواهد هرچه سریع تر مشکلش را حل کند، وگرنه دیگر در زندگی او جایی نخواهد داشت.سپس آسیه پیش شعله می آید و با او دعوا میکند.او به شعله میفهماند که حتی اگر همه از این خانه رفتنی باشند، جای افه در این خانه و خانواده خواهد بود.

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
3 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

چرا اخه انقدر دروغ میگید عکس های سریال زنم ورداشتین گذاشتین اینجا بعد زیرش نوشتین سریال بچه قسمتاشم جابه جا

محمد
محمد
3 سال قبل

از قسمت ۴۰ یهو رفته ۴۳

دکمه بازگشت به بالا