(بخش اول) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس
سریال روزگاری در چکوروا محصول سال ۲۰۱۸ می باشد. سریال ترکی زندگی در چکوروا به کارگردانی Murat Saracoglu و Faruk Teber در ژانر درام رمانتیک است. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Vahide Perçin, Murat Ünalmış, Uğur Güneş, Hilal Altınbilek, Bülent Polat, Sibel Taşçıoğlu, Turgay Aydın, Selin Yeninci, Selin Genç, Polen Emre, Mehmet Kara و Serpil Tamur
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه…
قسمت ۲۵۵ سریال روزگارانی در چکوروا
ایلماز با شنیدن اینکه عدنان پسر اوست، شوکه شده و تمام لحظاتی که عدنان را دیده بود به خاطر می آورد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۴ سریال روزگارانی در چکوروا
ناجیه به کلانتری پیش دادستان می رود و میگوید که خطیب، قاتل جنگاور است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۳ سریال روزگارانی در چکوروا
هولیا دوباره به خانه سودا می رود. سودا با آمدن او میگوید که منتظرش بوده و میدانست که می آید…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۲ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح در خانه، مژگان به بهیجه میگوید که او شب گذشته زلیخا را کشته است و قاتل شده است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۱ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا با دیدن مژگان که اسلحه به دست دارد شوکه می شود. او از مژگان میخواهد که آرام باشد و اسلحه را کنار بگذارد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۰ سریال روزگارانی در چکوروا
در خانه، هولیا با دمیر صحبت میکند و به او میگوید که به خاطر زندان انداختن زلیخا، انگشت نمای شهر شده است و از دمیر خواهش میکند که به خاطر بچه هایش، زلیخا را از زندان آزاد کند…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۹ سریال روزگارانی در چکوروا
ودات به شرکت دمیر می رود و میگوید که قصد خرید سهام او را دارد. دمیر مشکلی ندارد و آنها با هم قرار میگذارند که برای فردا کارهای اداری را انجام دهند…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۸ سریال روزگارانی در چکوروا
در شرکت ایلماز، یکی از کارگران برای چتین تعریف میکند که شب گذشته زلیخا ادعا کرده بود که بهیجه به او حمله کرده است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۷ سریال روزگارانی در چکوروا
بهیجه میخواهد به زلیخا دارویی تزریق کند تا او بمیرد. همان لحظه زلیخا بیدار می شود و با دیدن پرستاری که به زور میخواهد به او تزریق کند، شوکه می شود و شروع به داد و فریاد میکند…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۶ سریال روزگارانی در چکوروا
خطیب در بازار از کارکنان بیمارستان می شنود که دیشب زلیخا را به خاطر مسمومیت به بیمارستان آورنده اند…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۵ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر اوزوم را با خودش داخل شهر برده و با هم غذا می خورند و سپس او را به پارک می برد.…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۴ سریال روزگارانی در چکوروا
چند نفر در جاده روغن می ریزند تا زمین لغزنده شود. در زندان، پسر کوچک یکی از زندانیان مریض شده و زلیخا به او رسیدگی میکند .…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۳ سریال روزگارانی در چکوروا
ایلماز پیش تکین می رود و با ناراحتی به او میگوید که زلیخا چه گفته است. تکین حرفهای زلیخا را تأیید میکند و میگوید ……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۲ سریال روزگارانی در چکوروا
یک مجرم به بازداشتگاه رفته و در آنجا به گوش ایلماز می رساند که مژگان رگش را زده است ……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۱ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین به خانه می رود و متوجه می شود که کسی خانه نیست. او نظیره را در حمام در حال شستن میبیند و با دیدن لکه های خون، متوجه قضیه شده و سریع به سمت بیمارستان می رود ……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۴۰ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر داخل دادگاه می شود. قاضی از او میخواهد که صبحت کند. دمیر با دیدن ایلماز در دادگاه، حرصش گرفته و شروع به صحبت میکند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۹ سریال روزگارانی در چکوروا
شب خطیب به خانه شرمین می رود. شرمین برای او قیافه گرفته و میگوید که دیگر نمیتواند به این وضعیت و دیدارهای پنهانی ادامه بدهد و به خطیب میگوید که هر زمان ناجیه را طلاق داد آن وقت سراغ او بیاید…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۸ سریال روزگارانی در چکوروا
وقتی ثانیه به خانه می رسد، به آشپزخانه رفته و ماجرا را برای غفور تعریف میکند و چک را به او میدهد……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۷ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان به خانه برگشته و با دلخوری برای بهیجه تعریف میکند که ایلماز دنبال زلیخا رفته بود و طوری او را با فریاد صدا می زند که تا به حال اسم مژگان را اینگونه عاشقانه صدا نکرده است……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۶ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا سه تیر به سمت دمیر شلیک میکند. دمیر به زمین می افتد. همه دور او جمع شده و با تعجب به اتفاقی که افتاده نگاه میکنند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۵ سریال روزگارانی در چکوروا
در جلسه اتاق صنایع، چکوراوا، دمیر خطاب به همه اعلام میکند که قصد فروش سهام کارخانه روغن را دارد، زیرا نمیخواهد با ایلماز شریک باشد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۴ سریال روزگاری در چکوروا
سپس همه را دعوا میکند و میگوید که اگر کسی زلیخا را به خانه اش راه بدهد او را میکشد. همه ناراحت می شوند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۳ سریال روزگاری در چکوروا
زلیخا با درماندگی و با حالتی بهت زده، به راه می افتد و به پلی می رسد که زیر آن رودخانه است.او یادش می آید که روز عروسی تصمیم داشت خودش را از روی پل پایین بندازد و خودکشی کند. …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۲ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا یاد تولد بچه هایش می افتد و از اینکه از آنها دور است و دمیر نمیگذارد آنها را ببیند، پشت میله های خانه گریه میکند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۱ سریال روزگاری در چکوروا
بهیجه ایلماز را صدا می زند و از او خواهش میکند که به حرفهایش گوش کند ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۳۰ سریال روزگاری در چکوروا
دمیر به کاباره رفته و مشروب میخورد. سپس با یکی از زنهای آنجا به اتاق رفته و با او میخوابد……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۹ سریال روزگاری در چکوروا
دمیر زلیخا را به جنگل برده و روی زمین نشانده است. خودش نیز با اسلحه بالای سر او ایستاده است و به شدت عصبانی است…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۸ سریال روزگاری در چکوروا
در انتهای فیلم مژگان رو به دوربین به دمیر میگوید که او تصور میکرد مژگان دیوانه است، اما حالا واقعیت را ببیند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۷ سریال روزگاری در چکوروا
مژگان از اینکه از دمیر در مورد فیلم واکنشی ندیده است مشکوک شده و با شرکت دمیر تماس میگیرد و از دمیر در مورد رسیدن یک بسته حاوی فیلم سوال میکند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۶ سریال روزگاری در چکوروا
بعد از رفتن دمیر و هولیا از خانه ایلماز، مژگان دوباره شروع به بحث و طعنه زدن میکند و از اینکه ایلماز این شراکت را قبول کرده است عصبانی است……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۵ سریال روزگاری در چکوروا
تکین بعد از شنیدن حرفهای آن دو نفر، به تند مقابل گارسون طوری برخورد میکند که کم شنوایی دارد تا آنها تصور کنند که تکین حرفهایشان را نشنیده است و همچنین قصد جلب توجه دارد……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۴ سریال روزگاری در چکوروا
هولیا خیلی کنجکاو فیلمی که ارسال شده است و کمی نگران است که موضوع خاصی باشد. دمیر میگوید که مطمئن است که فیلم مربوط به بازی فوتبال تیمشان است………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۳ سریال روزگاری در چکوروا
شب ژولیده به خانه صباح الدین می رود. صباح الدین از او میخواهد که در پرونده ارجمند سختگیری نکند. ژولیده میگوید که قاتل باید به سزای کارش برسد و عدالت اجرا بشود………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۲ سریال روزگاری در چکوروا
دمیر و هولیا به ناچار ماجرا را برای زلیخا تعریف کرده و اصل قضیه را نیز میگویند. زلیخا عصبی می شود و میگوید که باید راه حلی پیدا کنند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۱ سریال روزگاری در چکوروا
ژولیده و صباح الدین دوباره رابطه شان خوب شده و به رستوران می روند. صباح الدین به ژولیده میگوید که بهتر است زودتر ازدواج کنند و دلیلی برای معطل شدن وجود ندارد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۲۰ سریال روزگاری در چکوروا
ایلماز تمام ماجرا را برای زلیخا تعریف میکند. زلیخا شوکه شده و اشک میریزد و از اینکه ایلماز دوباره به خاطر دفاع از یک دختر در برابر تجاوز، قاتل شده است ناراحت است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۹ سریال روزگاری در چکوروا
صبح،هولیا آماده شده و از دمیر میخواهد که حاضر شود تا برای مراسم افتتاحیه مدرسه خیریه بروند. دمیر میگوید که جلسه کاری دارد و نمیتواند بیاید……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۸ سریال روزگاری در چکوروا
ایلماز سریع سراغ ژولیده رفته و در مورد قاتل جنگاور سوال میکند. ژولیده توضیح میدهد که ایوب، کارگر جنگاور او را کشته است……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
اوزوم به همراه ثانیه حاضر شده و با هم برای رسیدگی به کارهای مزرعه می روند. اوزوم به ثانیه میگوید که میخواهد در آینده دکتر بشود تا مریض هایی که مانند مادرش هستند را خوب کند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۶ سریال روزگاری در چکوروا
مژگان از زلیخا جواب میخواهد و اصرار دارد که او و ایلماز امروز یکدیگر را دیده اند و زلیخا سوار ماشین ایلماز شده بود……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۵ سریال روزگاری در چکوروا
صباح الدین به کلانتری پیش ژولیده می رود. ژولیده به او در مورد شکایت شرمین و کتک زدن او میگوید…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۴ سریال روزگاری در چکوروا
دمیر و هولیا سریع به سمت بیمارستان می روند. زلیخا در خانه تنها میماند. مژگان به خانه دمیر می آید و با طعنه به زلیخا میگوید که عجیب است که زمانی که ایلماز تماس میگیرد، به طور تصادفی زلیخا جواب میدهد …….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز به بیمارستان پیش تکین می رود. تکین هنوز به هوش نیامده است. ایلماز و بهیجه داخل اتاق هستند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
تکین روی زمین افتاده و اشهد خودش را میگوید و از حال می رود. همان لحظه بهیجه به خانه تکین می رود …….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح روز بعد، جلسه انتخاب رییس انجمن خیریه است. هولیا حاضر شده و منتظر زلیخا است. زلیخا پایین آمده و با حرص میگوید که آماده نمی شود و قصد ندارد که برای انتخابات به کلوپ بیاید…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ثانیه به همراه اوزوم در آشپزخانه مشغول پختن سوپ هستند تا آن را برای زلیش ببرند…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در خانه، ثانیه و غفور سعی دارند به اوزوم غذا بدهند و او را مشغول کنند. فکر اوزوم پیش مادرش است و میخواهد او را ببیند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۸ سریال روزگاری در چکوروا
ثانیه برای پخش کردن هیزم بین کپر نشین ها به آنجا می رود. او اوزوم را میبیند و متوجه می شود که مادرش مریض شده است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
گولتن به هولیا خبر میدهد که بریکا به دیدنش آمده است. بریکا به هولیا میگوید که بهیجه میخواهد کاندیدای ریاست انجمن بشود…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
خانم ها در کلوپ شهر جمع شده است. یکی از آنها بین همه میگوید که بریکا، رییس انجمن خیریه از کارها و دستورهای هولیا خسته شده و ترجیح میدهد که امسال دیگر کاندید نشود……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز شب به همراه تکین به بیمارستان می روند. ایلماز میخواهد کرمعلی را بغل کند. مژگان مانع می شود، اما بهیجه جلوی او را میگیرد و بچه را به ایلماز میدهد………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۴ سریال روزگاری در چکوروا
در خانه دمیر، مراسم دعا برای لیلا برگزار شده است. شرمین به حیاط آمده و از دور سعی دارد وضعیت را بررسی کند. او از یکی از کارگران در مورد مراسم سوال میکند، اما………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب در بیمارستان، بهیجه در اتاق مژگان خوابش برده است. مژگان از جایش بلند شده و به بخش نوزادان می رود. زلیخا که از اتاقش بیرون آمده، مژگان را میبیند و………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز به سمت خانه می رود تا برای مژگان که تا مدت نا معلومی باید در بیمارستان باشد، وسیله ببرد. او تمام مسیر را در ماشین اشک میریزد و ناراحت است………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۱ سریال روزگاری در چکوروا
صباح الدین پیش ایلماز آمده و او را دلداری میدهد و میگوید که مژگان تحت فشار است و به او سخت نگیرد. ایلماز میگوید که………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۰۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
مژگان با گریه به صباح الدین التماس میکند که یک هفته صبر کنند و زایمان نکند تا بچه بتواند دوام بیاورد. دکتر زنان و صباح الدین میگویند………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب، هولیا به خانه پیش گولتن می رود و لباسهای کوچک عدنان را میدهد تا برای بچه های کارگران بفرستند………….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۸ سریال روزگاری در چکوروا
ایلماز و تکین برای خرید دستگاه آبیاری جدید با فروشندگان قرار میگذارند. ایلماز به تکین میگوید که دمیر به آنکارا رفته و حتما آنجا کار مهمی دارد…………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شرمین به شرکت خطیب می رود. خطیب از اینکه او سر زده به آنجا رفته او را سرزنش میکند. شرمین برای خطیب قیافه گرفته و از اینکه او شب گذشته مقابل همه ناجیه را ساکت نکرد و…………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۶ سریال روزگاری در چکوروا
سه ماه بعد، سالگرد افتتاح شرکت یامان است و دمیر در کلود شهر مراسم یادبودی گرفته است و همه بزرگان شهر دعوت هستند. خطیب و ناجیه به آنجا می روند………….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۵ سریال روزگاری در چکوروا
چتین که نمیتواند کار گولتن را تحمل کند، اسلحه خود را آماده کرده و سوار ماشین می شود و به سمت خانه غفور می رود…………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۴ سریال روزگاری در چکوروا
شب هنگام خواب، زلیخا به دمیر میگوید که دیگر با او در یک اتاق نمیماند و از دمیر میخواهد به اتاق مهمان برود. دمیر عصبی می شود………… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در شهر خبر ازدواج نکردن هولیا و تکین پخش می شود و هرکس دلیلی می آورد. مژگان با بهیجه قرار میگذارد و به کلوپ شهر می روند………… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
تکین با شنیدن حرفهای زلیخا، از هولیا در مورد صحت آنها سوال میکند و وقتی که سکوت هولیا را می بیند، شوکه و پریشان می شود………… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۱ سریال روزگاری در چکوروا
غفور گوسفندان را به چرا برده و خودش زیر درخت خوابیده است. خطیب پیش او آمده و او را بیدار میکند و با طعنه میگوید که اگر کار نکند پول در نمی آورد و نمیتواند بدهی او را بدهد……….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۹۰ سریال روزگاری در چکوروا
دمیر به شرکت رفته و همه کارکنان را جمع میکند و میگوید که از این بعد بعد دیگر هولیا در شرکت کاره ای نیست و فقط باید دستورات او را انجام دهند……….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا برای دیدن هامینه به بیمارستان می رود و میبیند که او در اتاقش نیست. پرستار میگوید که دمیر او را مرخص کرده و همراه خودش برده است ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۸ سریال روزگاری در چکوروا
همه در بیمارستان از پیشنهاد ازدواج تکین شوکه می شوند. دمیر عصبانی شده و میخواهد به تکین حمله کند، اما زلیخا جلوی او را میگیرد………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
مژگان در بیمارستان به اتاق دکترها می رود. همکاران او مشغول صحبت در مورد اخبار تکین و هولیا هستند. مژگان متوجه ماجرا شده و شوکه می شود ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۶ سریال روزگاری در چکوروا
هولیا و افراد خانه همگی دنبال هامینه میگردند. آنها دم خانه ایلماز می روند. ایلماز در را باز کرده و هولیا با دیدن هامینه، از او میخواهد که بلند شود تا با هم به خانه بروند ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در خانه تکین، تکین و بهیجه با هم نشسته اند. بهیجه بی مقدمه شروع به درد دل کرده و از دلیل جدایی خودش و همسرش میگوید و او تعریف میکند که شوهرش الکلی بود و او را کتک می زند ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۴ سریال روزگاری در چکوروا
شرمین عکسهای هولیا و تکین را چاپ کرده و همراه با نامه ای برای یک خبرنگار به صورت ناشناس ارسال میکند.
روز بعد، زلیخا به شهر رفته تا واکسن عدنان را بزند ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۳ سریال روزگاری در چکوروا
شرمین از رفتن به زندان خیلی ناراحت است و نمیتواند با این موضوع کنار بیاید. او از نیش و کنایه زندانی های دیگر عصبی و کلافه می شود و به حال بد خود گریه میکند………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۲ سریال روزگاری در چکوروا
هولیا به خانه پیش ناجیه می رود و به او میگوید که خطیب با شرمین رابطه دارد و به او خیانت کرده است. ناجیه عصبی شده و باور نمیکند ……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۱ سریال روزگاری در چکوروا
مژگان برای دیدن بهیجه به خانه تکین می رود. او به بهیجه میگوید که دنبالش آمده تا او را به خانه خودشان ببرد، زیرا بودن او در خانه تکین به تنهایی خوبیت ندارد ……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۸۰ سریال روزگاری در چکوروا
خانواده یامان با دیدن ایلماز و مژگان که در حیاط ویلای سابق شرمین مشغول خوردن صبحانه هستند، شوکه می شوند ……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ثانیه به خانه برگشته و موضوع را برای هولیا تعریف میکند و میگوید که بین خطیب و شرمین چیزی وجود دارد. هولیا میگوید که این مسأله دور از انتظار نیست و ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب در خانه دمیر به هولیا و زلیخا میگوید که میخواهد سر قرار کاری با شرکت آلمانی برود. آنها برای او آرزوی موفقیت میکنند. ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح در خانه، هولیا با زلیخا بحث میکند و میگوید که خوب میداند که او به خاطر جان ایلماز، از دمیر خواسته تا دست روی قرآن بگذارد ………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر و ایلماز در خانه با یکدیگر دعوایشان می شود. دمیر اسلحه در آورده و به گوشه ای شلیک می کند. تیر به قاب عکس بچه های تکین میخورد و می شکند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز به حیاط آمده و دست مژگان را میگیرد و داخل اتاق می برد. مژگان یک گهواره بچه داخل اتاق میبیند. او خوشحال شده و ایلماز را بغل میکند.
………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
خطیب به آرایشگاه رفته و در آنجا بین مردم در مورد آبروریزی دمیر و مسموم شدن کارگران صحبت میکند………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا در بیمارستان پیش گولتن است. حال گولتن کمی بهتر شده و خیال زلیخا راحت می شود. ثانیه پیش گولتن می آید و زلیخا خداحافظی کرده تا به خانه برود……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۱۷۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در سخنرانی مراسم ختنه سوران خیریه دمیر، ناگهان حال همه کارگرانی که از غذا خورده بودند بد می شود. دمیر و زلیخا شوکه می شوند و همه مهمانان نیز با تعجب نگاه میکنند. دمیر از غفور میخواهد که فوری دکتر خبر کند و آمبولانس برای بیماران بیاید …….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۷۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح روز بعد، تکین و هولیا با هم سر قرار همیشگی می روند. تکین شروع به تعریف و حرفهای عاشقانه به هولیا میکند و از احساسش به او میگوید …….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب همه به مهمانی فرماندار در کلوپ شهر دعوت هستند. زلیخا در حال حاضر شدن است و وقتی دمیر به اتاق می آید، مسحور زیبایی زلیخا می شود …….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح هنگامیکه ایلماز میخواهد بیرون برود، مژگان از او میخواهد که امروز با او در خانه باشد زیرا او نیز مرخصی گرفته است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز با شنیدن خبر بارداری مژگان شوکه می شود. زلیخا سه ساعت منتظر ایلماز می ماند و نگران و کلافه می شود. او مجبور می شود که برگردد ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب در خانه تکین سر میز شام ، تکین میگوید که دمیر تبرئه شده است. ایلماز کلافه شده و نمیتواند بپذیرد. او از اینکه تکین و مژگان از دمیر طرفداری میکنند عصبی می شود ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شرمین به اتاق صباح الدین می رود و میگوید که ب ای خداحافظی آمده و دیگر او را نمی بیند. صباح الدین میگوید که این قضیه برایش اهمیتی ندارد ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر به بازار می آید و همه با دیدن او به خاطر آزادی است تبریک میگویند. دمیر به آرایشگاه می رود. بهیجه به پارچه فروشی می رود………. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا با دلخوری و ناراحتی به اتاقش می رود و در را قفل میکند. دمیر با هولیا بحث میکند و میگوید که او باعث شده تا دمیر به زلیخا بی اعتماد بشود و او واقعا قرار نکرده بود ……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
افراد خطیب برای او خبر می برند که شرمین تصادف کرده و به بیمارستان منتقل شده است. خطیب هول می شود و به او میگوید که به بیمارستان برود و اگر دادستان آمده بود به او خبر بدهد …….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب هولیا به خانه آمده و با زلیخا به خاطر اینکه ثانیه را از راه پله هل داده است دعوا میکند. زلیخا شوکه شده و میگوید که او چنین کاری نکرده و نسرین نیز شاهد است ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا به خانه برمیگردد و از فادیک میخواهد به حامینه رسیدگی کند. ایلماز به شرکت می رود و با مژگان تماس میگیرد ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شرمین به دادگاه نمی آید و قاضی دادگاه را به سه ماه بعد موکول کرده و دمیر دوباره باید به زندان برود. هولیا ناراحت و عصبی می شود ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی هولیا به خانه می رود، خطیب به آنجا آمده و میگوید که خبر فروش زمین را شنیده است و به قیمت هفتصد هزار لیره آنجا را می خرد ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
زلیخا از بیمارستان مرخص می شود و به همراه هولیا به خانه می رود. هولیا در اتاق او را به خاطر فرار با ایلماز دعوا میکند ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز زلیخا را در حالی که از حال رفته و خونریزی دارد پیدا میکند. او سریع زلیخا را سوار ماشین میکند. حامینه داخل ماشین نیست و ایلماز عدنان را نمیبیند ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز در حیاط پیش تکین می رود و به او میگوید که نمیتواند زلیخا و دردهایی که به خاطر او کشیده را فراموش کند ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
غفور سریع به سمت خانه می رود و پول ها را به هولیا میدهد. هولیا از اینکه او کارگران را با خود نبرده بود او را دعوا میکند ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
غفور تصمیم میگیرد که پول را برای خودش بردارد و آن دو نفر را همراه خودش نبرد. او به سمت خانه کسی که باید از او پول را برای هولیا بگیرد می رود…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در بیمارستان صدای شلیک می آید. بهیجه و تکین سریع به اتاق بهزاد می روند و میبینند که او خودکشی کرده است. ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ارجان، مسئول مالی شرکت دمیر به نانوایی رفته و آنجا خطیب را میبیند. خطیب بین حرفهایش به او میگوید که شنیده است دادستان جدید آدم رشوه بگیری است و ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
خطیب شرمین را به خانه شان می برد. زن خطیب به استقبال شرمین آمده و برای او اظهار نگرانی میکند. دمیر و زلیخا به یک روستا می رسند و ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح وقتی ایلماز به خانه می رسد، تکین میگوید که مژگان از او ناراحت است. ایلماز پیش مژگان می رود ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر زلیخا را صدا می زند و از او میخواهد که پیشش برود. ایلماز با دیدن دمیر از اینکه او از زندان فرار کرده عصبانی می شود. او نمیگذارد که زلیخا پیش دمیر برود و ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۷ سریال روزگاری در چکوروا
شب هولیا و تکین سر قرار می روند. هولیا از تکین میخواهد جلوی ایلماز را بگیرد تا با زلیخا حرف نزند. تکین میگوید که این اتفاق بالاخره می افتد و ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۶ سریال روزگاری در چکوروا
وقتی هولیا به خانه می رسد، زلیخا با عصبانیت بابت رفتار ثانیه با او بحث میکند و میگوید که ثانیه و غفور باید از ویلا بروند ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۵ سریال روزگاری در چکوروا
شب همه در خانه جنگاور جمع شده و مراسم ختم اوست. روز بعد نیز مراسم تشییع جنازه جنگاور برگزار می شود….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۴ سریال روزگاری در چکوروا
در اتاق عمل قلب تکین می ایستد. به او شوک میدهند و ضربان او دوباره برمیگردد. مژگان از استرس گریه اش میگیرد. او از اتاق عمل بیرون آمده و …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۳ سریال روزگاری در چکوروا
چنین با ایلماز تماس میگیرد و خبر میدهد که دیروز عده ای دمیر را داخل چکوراوا دیده اند. ایلماز تصور میکند که آنها به چکوراوا برگشته اند و تصمیم میگیرد که برگردد…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۲ سریال روزگاری در چکوروا
صبح روز بعد، ایلماز نامه زلیخا را میخواند و شوکه می شود. مژگان پیش ایلماز آمده و او را بغل میکند و از خوشحالی وصالشان حرف می زند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۱ سریال روزگاری در چکوروا
صبح روز بعد، ایلماز نامه زلیخا را میخواند و شوکه می شود. مژگان پیش ایلماز آمده و او را بغل میکند و از خوشحالی وصالشان حرف می زند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۴۰ سریال روزگاری در چکوروا
یک روز قبل از خواندن نامه، هنگامی که دمیر از استانبول به خانه می رسد و میفهمد که هولیا به عروسی ایلماز رفته، عصبانی می شود … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
همه ماشین ها پشت سر ماشین عروس به همراه ایلماز دم خانه مژگان می روند. ایلماز داخل می رود و میخواهد عروس را ببیند و همراه خودش ببرد … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح شرمین مدام به ثانیه به خاطر حاملگی زلیخا و بچه دار نشدن خودش طعنه می زند. ثانیه ناراحت شده و گریه اش میگیرد … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا به اتاق زلیخا می رود و به او میگوید که میداند او خیانت نکرده و بچه از دمیر است و دمیر نیز بعد مدتی خودش به اشتباهش پی می برد و از او معذرت خواهی میکند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز با شنیدن خبر بارداری زلیخا ناراحت شده و به محوطه بیمارستان می رود. در اتاق زلیخا، همه متعجب و شوکه شده اند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
غفور به شدت عصبانی شده و با ماشین مشغول می شود تا آن را تعمیر کند. کمی بعد خطیب با ماشینش از آنجا رد شده و نگه میدارد … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا و دمیر و زلیخا به اتاق می روند و هولیا میگوید که نمیداند حرف چه کسی را باور کند زیرا هر دو قسم میخورند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
غفور سراغ دیواری می رود که لای بلوک سیمانی آن، پولها و شناسنامه های جعلی ایلماز و زلیخا وجود دارد می رود. او تکه ای از نامه زلیخا را نیز لای شناسنامه ها میبیند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا پیش دمیر می رود و ماجرای حاملگی سحر را میگوید. دمیر عصبی شده و میگوید چنین چیزی امکان ندارد. هولیا سعی دارد او را آرام کند و میگوید این اتفاق افتاده است … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
بعد از رفتن همه خانواده ، غفور دوباره به طویله می رود و میخواهد دل سحر را به دست بیاورد. سحر همچنان او را از خودش دور میکند. … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۳۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر و هولیا به حیاط می روند و مشغول صحبت هستند. کمی بعد آنها میبینند که زلیخا سوار ماشینش شده و با سرعت بیرون می رود. … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا از ثانیه میخواهد که به گولتن سخت نگیرد و ایلماز به اندازه کافی او را دعوا کرده است. بعد از رفتن هولیا، ثانیه به اتاق گولتن می رود و کمی او را دعوا میکند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز تیر خورده و روی زمین افتاده است. گولتن جیغ میکشد و بالای سر او است. ارجمند با اسلحه به سمت گولتن می رود تا او را نیز که شاهد بوده است بکشد …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر به همراه غفور سر زمین پیش کارگران می رود و میگوید که او در مورد بیرون کردن آنها از زمین حرفی نزده و دشمنانش چنین کاری به اسم او کرده اند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
همه به عروسی می روند و گولتن نیز که دوست صمیمی عروس است پیش او رفته و برایش آرزوی خوشبختی میکند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
گولتن نامه ای برای هولیا می آورد و هولیا بعد از باز کردن نامه متعجب می شود زیرا نامه را یکی از دوستانش که سه سال پیش فوت کرده آن زمان برایش ارسال کرده بود…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی دمیر از خواب می شود، با دیدن سحر در کنار خودش شوکه می شود. همان لحظه ارجمند به خیال اینکه دمیر در اتاق تنهاست، وارد اتاق شده و او نیز غافلگیر می شود …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ثانیه و فادیک در حال هرس کردن گیاهان حیاط هستند. فادیک حسابی به خودش رسیده و روسری خود را نیز برداشته است. ثانیه با خنده به او طعنه می زند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح روز بعد، هولیا و تکین سر قرار می روند. تکین سیمیت تازه خریده تا با هم صبحانه بخورند. او به هولیا میگوید که ایلماز اسلحه را کنار گذاشته است …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب در خانه دمیر سر میز شام، ارجمند از اینکه دمیر او را سر زمین رها کرده گله میکند. سپس میگوید که شریک دمیر، ایلماز او را به شهر رسانده است …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۲۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی که دمیر متوجه می شود که ایلماز سهام جنگاور را خریده است، به شدت عصبانی می شود و بدون توجه به ارجمند، سوار ماشین شده و آنجا را ترک میکند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در خانه، ارجمند در مورد راه اندازی کسب و کار خودش در خارج صحبت میکند. هولیا دمیر را کنار کشیده و میگوید که مطمئن است ارجمند از آنها پول میخواهد و …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۸ سریال روزگاری در چکوروا
زلیخا در حال بازی و غذا دادن به عدنان است و دمیر به آنها نگاه میکند. زلیخا از دمیر گلایه میکند و میگوید که نگران خورد و خوراک بچه است و …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۷ سریال روزگاری در چکوروا
ایلماز و مژگان در ردیف اول سینمای رو باز نشسته و مشغول صحبت در باره بازیگران هستند و بگو و بخند میکنند. دمیر و زلیخا از راه رسیده و ردیف های عقب تر می نشینند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۶ سریال روزگاری در چکوروا
زلیخا در اتاق دراز کشیده و لباس عدنان را نوازش میکند. کمی بعد، سحر به اتاق او می رود و بابت جدا کردن عدنان از او با زلیخا همدردی میکند و کار آنها را اشتباه می داند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۵ سریال روزگاری در چکوروا
صبح وقتی که تکین به سمت خانه برمیگردد، یه شب قبل و بودن هولیا در کنار خودش فکر میکند. هولیا نیز در راه برگشت به گلی که تکین به او داده بود نگاه میکند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۴ سریال روزگاری در چکوروا
گولتن در خانه مشغول گریه است و ثانیه پیش او می رود. او علت گریه گولتن را میپرسد و گولتن میگوید که زلیخا به او تهمت زده و …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۳ سریال روزگاری در چکوروا
زلیخا پنهانی پشت دیوار خانه شرمین می رود و گولتن را صدا می زند. سپس در مورد نامه ای که ب ای ایلماز نوشته بود پیگیری میکند. گولتن میگوید که نامه را ارسال کرده است و …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۲ سریال روزگاری در چکوروا
دختر نظیره از اتاق بیرون رفته و ایلماز و مژگان با یکدیگر صحبت میکنند. ایلماز به مژگان قول میدهد که هرگز او را ناراحت نمیکند و همیشه عاشق او خواهد بود …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۱ سریال روزگاری در چکوروا
صبح دمیر به بیمارستان روانی میرسد. او داخل رفته و از دکتر میخواهد که زلیخا را ببیند. دکتر میگوید که او نباید زلیخا را ببیند زیرا برای او خوب نیست …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۱۰ سریال روزگاری در چکوروا
صبح، هولیا و دکتر به چکوراوا می رسند. هولیا به خانه رفته و حامینه دوباره به او میگوید که دمیر در کلانتری است اما هولیا باز هم او را جدی نمیگیرد …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۹ سریال روزگاری در چکوروا
فیگن به ایلماز میگوید که او و مژگان به درد یکدیگر نمیخورند و آنها در روزهای گذشته اتفاقات بدی را تجربه کرده اند و با این تنش ها مژگان خوشبخت نمی شود …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۸ سریال روزگاری در چکوروا
حامینه به هولیا میگوید که میخواست خبری به او بدهد اما فراموش کرده است. سپس یادش آمده و میگوید که دمیر را به کلانتری برده اند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح هنگامی که دختر نظیره میخواهد به مدرسه برود، روی پله ها نامه های جدید را می بیند و آنها را داخل کیف خود میگذارد و به مدرسه می رود … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۶ سریال روزگاری در چکوروا
دمیر به خانه برمیگردد و متوجه نبود زلیخا می شود. او از نگهبانان سوال میکند و آنها میگویند که فقط گولتن و دوستش از خانه بیرون رفته اند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۵ سریال روزگاری در چکوروا
زلیخا با نا امیدی به اتاق می رود و گریه میکند. تکین با هولیا تماس گرفته و خبر میدهد که ایلماز زنده است و آنها نگران نباشند. خیال هولیا راحت شده و … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز از دیدن زلیخا شوکه می شود و تصور میکند که برای عدنان اتفاقی افتاده است. قبل از اینکه زلیخا به ایلماز چیزی بگوید، دمیر سر می رسد و با فریاد از زلیخا میخواهد که سوار ماشین بشود و … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۳ سریال روزگاری در چکوروا
کارگران بین ویلای دمیر و شرمین دیوار می کشند. ثانیه و غفور از این که باید هر روز کلی مسیر را دور بزنند تا به ویلا بیایند ناراحت هستند. شرمین با دیدن دیوار عصبی شده و … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۲ سریال روزگاری در چکوروا
تکین همه نگهبانان خانه را جمع میکند و در مورد اتفاق اخیر دوباره آنها را سرزنش میکند. سپس از فهمی میخواهد که از این به بعد در شیفت صبح کار کند … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۱ سریال روزگاری در چکوروا
ک هفته قبل از حادثه تیراندازی: در خانه دمیر، نعمت متوجه می شود که کرم عدنان تمام شده است. سحر به او میگوید که مراقب عدنان است و … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۱۰۰ سریال روزگاری در چکوروا
در خانه، ثانیه مشغول جمع کردن لباسهای غفور است که اتفاقی گوشواره ها را داخل جیب او می بیند. او گوشواره ها را با خوشحالی به گوش خود می اندازد و سپس از اتاق بیرون می آید و … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۹۹ سریال روزگاری در چکوروا
وقتی غفور به خانه برمیگردد، پنهانی به اصطبل پیش سحر می رود و روسری را به او هدیه میدهد. سحر خوشحال شده و روسری را سرش میکند… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۹۸ سریال روزگاری در چکوروا
نهال برای خرید به بازار می رود.پسر او علی اصرار دارد که پدرش را میخواهد و دلش برای او تنگ شده. او وقتی که حواس نهال پرت است، بازار. او ترک کرده و به قهوه خانه می رود و … برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۹۷ سریال روزگاری در چکوروا
هولیا به شرکت پیش دمیر رفته است. دمیر بخاطر ماجرای ویلای شرمین همچنان عصبی است و دنبال راه حلی میگردد. هولیا سعی دارد ماجرا را تمام کند و… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۹۶ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۹۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۹۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۹۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۸۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۶ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۵ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۴ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۳ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۲ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۱ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۰ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۹ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۸ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۷ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۶ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۵ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۴ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۳ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۲ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۱ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۰ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۹ سریال ترکی روزگارانی در چکوروا
قسمت ۲۸ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۷ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۶ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۵ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۴ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۳ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۲ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۱ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۰ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۹ سریال روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
پلیس ها به اتاق ییلماز می روند اما اتاق خالی است. انها در حال گشتن هستند که تمامی اهالی از سر و صدا بیدار می شوند. زلیخا به شدت نگران و آشفته است و دعا میکند که ییلماز هرکجا که هست فرار کند. خانم بزرگ مقابل ژاندارم به روی خودش نمی آورد و در مورد علت آمدن آنها سوال میکند. آنها میگویند که ییلماز به جرم قتل در استانبول تحت پیگرد است و به آنها گزارش داده اند که در ویلای یامان ها پنهان شده است. همه از شنیدن این حرف شوکه می شوند. ییلماز که برای پنهان کردن شناسنامه ها و مقداری پول به نیزار همیشگی رفته بود،هنگام برگشت پلیسها را میبیند و پا به فرار میگذارد، اما آنها ییلماز را میبینند و گیر می اندازند. زلیخا با آشفتگی دنبال ماشین پلیس افتاده و تا ژاندارمری می دود تا بتواند ییلماز را ببیند. خانم بزرگ نیز بخاطر زلیخا به آنجا می رود و او را به خانه برمیگرداند. او زلیخا را آرام میکند و میگوید که راز آنها در مورد اینکه آنها خواهر و برادر نبودند باید بین خودشان بماند. زلیخا ماجرای علت قتل را برای خانم بزرگ تعریف میکند و میگوید که ییلماز گناهی ندارد و بخاطر او کسی را کشته است.
خانم بزرگ در حال تمیز کردن زخم پاهای زلیخا است که بخاطر پیاده دویدن تا ژاندارمری زخمی شده. او خودش با قاشق سوپ در دهان زلیخا میگذارد و ثانیه با دیدن این صحنه ها شوکه و عصبانی می شود و وقتی به آشپزخانه برمیگردد، میگوید که مطمئن است کاسه ای زیر نیم کاسه است ،زیرا خانم بزرگ باید زلیخا را از ویلا بیرون کند. کمی بعد خانم بزرگ به آشپزخانه آمده و نسبت به بی گناهی زلیخا و تنها بودن او حرف می زند. ثانیه و فادیک که تازه از بی آبرو شدن ییلماز و زلیخا خوشحال شده بودند، بیشتر ناراحت می شوند و حرصشان میگیرد. صبح روز بعد، ییلماز را از آدانا به زندان استانبول انتقال میدهند. در سلول او، زندانی های باجگیری هستند که به ییلماز تخت نمیدهند و از او پول میخواهند. ییلماز که پولی ندارد مجبور است روی زمین بنشیند. خانم بزرگ برای سر زدن به حیوانات طویله به همراه غفور می رود و برای اینکه غفور را نسبت به اینکه در مورد عاشق و معشوق بودن ییلماز و زلیخا سکوت کند و به کسی چیزی نگوید، یکی از گاوهای خوبشان را به غفور می بخشد. غفور که نیت خانم بزرگ را نمیداند، خوشحال شده و با غرور به خانه می رود و به ثانیه خبر میدهد که خانم بزرگ قدر او را دانسته و بخاطر زحماتش به آنها گاو داده است.
قسمت ۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب، زلیخا که از لو رفتن ییلماز میترسد و عکس او را روی روزنامه دیده بود ، به اصرار از ییلماز میخواهد که هر چه زودتر از آنجا بروند. ییلماز میگوید که تا آخر هفته، به محض گرفتن شناسنامه ها می روند. صبح روز بعد، یکی از افراد ناجی که همه جا را به دنبال ییلماز میگردد، به ویلای یامان ها رسیده و با خانم بزرگ رو به رو می شود. او سراغ ییلماز را از خانم بزرگ میگیرد و عکس او را نشان میدهد. او در مقابل کنجکاوی خانم بزرگ میگوید که ییلماز آدم کشته و سپس به همراه زلیخا متواری شده است. خانم بزرگ شوکه می شود اما با این حال به روی خودش نمی آورد و میگوید که او را نمیشناسد و آن مرد می رود. زلیخا در حال تمیز کردن دست شویی است که دوباره حالت تهوع گرفته و حالش بد می شود. او دستش را روی شکمش گذاشته و با ناراحتی نگران این است که در این وضعیت حامله نباشد. خانم بزرگ که داخل آمده، از لای در زلیخا را میبیند و متوجه حال بد او شده و حدس می زند که او باردار است. فیلیز به پیشنهاد شرمین، به ویلا می آید تا زندگی جدید و بارداری اش را به رخ خانواده یامان بکشد. همه خدمتکاران با دیدن شکم برآمده فیلیز شوکه می شوند. فیلیز داخل رفته و سعی دارد خانم بزرگ را حرص بدهد. خانم بزرگ با خونسردی از او پذیرایی میکند.فیلیز به بهانه پس دادن هدیه ای قدیمی به آنجا آمده است. خانم بزرگ که میداند او به دلیل دیگری آمده، به فیلیز طعنه می زند و میگوید که او اگر واقعا خوشبخت بود، برای به رخ کشیدن چیزی به آنجا نمی آمد. فیلیز حرصش گرفته و از آنجا بیرون می آید. غفور به چکوراوا رسیده و با هیجان، پیش خانم بزرگ آمده و ماجرا را تعریف میکند. او میخواهد ییلماز و زلیخا را از آنجا بیرون کند، اما خانم بزرگ به او میگوید که او نباید هیچ واکنشی نشان دهد و هیچکس نباید این موضوع را بداند تا زمانی که وقتش برسد. سپس قرآن درآورده و از غفور میخواهد قسم بخورد که این موضوع بین خودشان میماند.
خانم بزرگ نگران است که حالا با آمدن فیلیز، خبر حاملگی او همه جا پر شده و انگ عقیم بودن به دمیر زده خواهد شد. او نمیخواهد به هیچ وجه به اعتبار پسرش آسیبی وارد شود. او با یادآوری بارداری زلیخا، فکرهایی به ذهنش می رسد.
شب در خانه غفور، ثانیه سعی دارد از زبان غفور حرف بکشد، اما غفور چیزی در مورد ییلماز به او نمیگوید. زلیخا غذای ییلماز را داخل سینی به اتاقش می برد و میخواهد در کنار او غذا بخورد. همان لحظه، گولتن با ذوق به اتاق ییلماز می آید و به زلیخا میگوید که دمیر او را به اتاقش صدا می زند. ییلماز حرصش گرفته و میخواهد بداند دمیر با زلیخا چه کار دارد، اما گولتن چیزی نمیداند. زلیخا از نشستن گولتن در اتاق ییلماز عصبی شده و به ناچار بیرون می آید. در اتاق دمیر، او کتابخانه بزرگش را به زلیخا نشان داده و به او کتاب برای خواندن پیشنهاد میدهد. وقتی زلیخا بیرون می آید. ییلماز او را صدا زده و در مورد رفتن پیش دمیر از او سوال میکند. زلیخا میگوید که دمیر برای مرتب کردن و نظافت کتابخانه او را صدا زده بود. صبح، زلیخا در حال خوردن دمنوشی برای سقط حاملگی احتمالی است. خانم بزرگ به آشپزخانه آمده و با دیدن دمنوش زلیخا بی مقدمه از او سوال میکند که آیا او باردار است؟ زلیخا شوکه شده و لیوان از دستش می افتد. ییلماز، دمیر را که قرار است برای یک هفته به هلند برود، به سمت فرودگاه می برد. او هنگام برگشت، شناسنامه های آماده شده را از آدانا میگیرد. داخل شناسنامه، او و زلیخا هویت جدیدی دارند و زن و شوهرند. ییلماز با خوشحالی به خانه آمده و می خوابد. نیمه شب، خانم بزرگ که دو دل است، دل به دریا زده و با ژاندارمری تماس میگیرد.او ییلماز را معرفی میکند و کمی بعد، پلیس ها به خانه ریخته و دم اتاق ییلماز می روند.
قسمت ۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر به همراه زلیخا که حالش بهتر است، بقیه افرادی که حالشان وخیم است را به بیمارستان می برند و به آنها رسیدگی میکنند. دمیر از دیدن رسیدگی زلیخا به بچه ها، خوشش می آید. او با خانه تماس میگیرد و میگوید که همه بیماری واگیردار گرفته اند. او با عصبانیت سراغ غفور را میگیرد، زیرا او را به خاطر عدم رسیدگی و ندادن غذای مناسب به کارگران مقصر می داند. خانم بزرگ که نمیخواهد دمیر بفهمد غفور به استانبول رفته، به بهانه قطع و وصل شدن صدا، تماس را قطع میکند. دمیر به همراه زلیخا به سمت چکوراوا برمیگردند. در راه، زلیخا کتابی در ماشین دمیر می بیند. دمیر میفهمد که او به کتاب علاقه دارد و آن کتاب را نیز خوانده است. ناگهان حال زلیخا بد شده و گوشه خیابان بخاطر حالت تهوع پیاده می شود. دمیر اصرار دارد تا به بیمارستان برگردند اما زلیخا راضی نمی شود. دمیر او را به رستورانی می برد تا کمی استراحت کند و سپس حرکت میکنند.
آنها نزدیکی مزرعه، ییلماز را در حال برگشت می بینند. زلیخا از واکنش ییلماز بخاطر دیدن او و دمیر می ترسد. ییلماز با تعجب به آنها نگاه میکند و سپس سوار ماشین دمیر می شود تا داخل مزرعه بروند. دمیر و ییلماز به محله کارگران می روند تا به بقیه بیماران سر بزنند. دمیر از ییلماز میخواهد که تا پیدا شدن غفور، او مسئول کارگران باشد و به آنها رسیدگی کند. سپس به خانه برمیگردد.او از مادرش سراغ غفور را میگیرد. خانم بزرگ به بهانه شناخت مشتری جدید، میگوید که غفور را به استانبول فرستاده است. با این حال دمیر چنین کاری را معقول نمیداند و برایش عجیب است. در خانه شرمین، او با دخترش که در پاریس دانشجو است تلفنی صحبت کرده و بعد از قطع تماس از شوهرش مبلغ زیادی را برای دخترشان میخواهد.شوهرش که از چشم و همچشمی زنش و مخارج زیاد او کلافه شده، میگوید که پولی ندارد. روز بعد، شرمین به خانه خانم بزرگ رفته و طلب پول میکند. خانم بزرگ از پول گرفتن های مداوم شرمین خسته شده و به او کنایه می زند. با این حال میگوید که پول را میدهند.
در استانبول، غفور خانه اوستا را پیدا کرده و به آنجا می رود. اوستا بعد از رفتن ییلماز، بخاطر کتکهای افراد ناجی زمینگیر شده و توانایی تکلم ندارد. آنها تعمیرگاه اوستا را نیز بخاطر لو ندادن ییلماز، تصاحب کرده اند زن اوستا که فکر میکند غفور دوست اوست، تمامی واقعیات را برای غفور تعریف میکند. اوستا سعی دارد به او بفهماند که سکوت کند، اما زنش متوجه نمی شود. غفور با شنیدن داستان ییلماز و اینکه زلیخا خواهر او نیست، شوکه می شود. او از اینکه با دست پر به چکوراوا برمیگردد خوشحال است.
قسمت ۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی ییلماز و زلیخا سر قرار همیشگی پنهانی خود می روند، ییلماز از زلیخا میخواهد که فعلا مدتی تحمل کند تا او بتواند با پولهایی که از خانم بزرگ گرفته، دنبال کارهای شناسنامه برود. هنگامی که زلیخا به ویلا برمیگردد، خانم بزرگ از پنجره آنها را میبیند و با خودش فکر میکند که باید داستان آنها را بفهمد. ییلماز به اتاقش رفته و با دیدن دمیر که منتظر او بوده، شوکه می شود. او در جواب اینکه کجا بوده، میگوید که پیش زلیخا بوده و با او حرف میزده،زیرا زلیخا از کارکنان آشپزخانه ناراضی است و او را اذیت میکنند، برای همین او میخواهد که هرچه زودتر بروند. دمیر میگوید که مشکل را حل میکند و اجازه نمیدهد کسی آنها را اذیت کند. سپس از دمیر میخواهد چند روزی در اتاقش نباشد تا آنجا را سمپاشی کنند، زیرا وضعیت مناسبی برای ماندن ندارد.
صبح، دمیر از مادرش میخواهد که به افراد آشپزخانه گوشزد کند که زلیخا را اذیت نکنند. خانم بزرگ از توجه بیش از اندازه دمیر به ییلماز و زلیخا متعجب می شود. دمیر از ییلماز میخواهد او را به شهر برساند. او در بین راه، در مورد خانواده و زندگی ییلماز و زلیخا سوال میکند. ییلماز نگران می شود که دمیر به آنها شک کرده باشد. خانم بزرگ سر زمین های کشاورزی می رود. غفور که خوابیده، با فهمیدن آمدن خانم بزرگ سریع بلند شده و تظاهر به رسیدگی به کارگران میکند.
خانم بزرگ از غفور میخواهد که برای اینکه از زندگی ییلماز و علت آمدنش به آنجا سر در بیاورد، به استانبول برود و تحقیق کند. او از غفور قول میگیرد که این مسأله را به کسی نگوید. با این حال غفور برای ثانیه تعریف میکند. شب، زلیخا برای دیدن ییلماز به بخش کپر نشین مزرعه می رود. ییلماز میگوید که دمیر از او سوالات عجیبی می پرسیده و قصد داشت در مورد خانواده آنها بداند. همان لحظه، آنها متوجه گریه یکی از بچه های کارگران می شوند و زلیخا سعی دارد بچه را که تب کرده، آرام کند. زلیخا تا صبح بالای سر بچه میماند تا تب او پایین بیاید. صبح،ییلماز به آدانا می رود تا مسأله شناسنامه را حل کند. زلیخا که تا صبح نخوابیده، ناگهان از حال می رود. وقتی مادر بچه از کپر بیرون می آید تا دنبال کمک برود، متوجه می شود که تمامی اهالی مریض شده و هر یک در گوشه ای در حال استفراغ هستند. خبر به خانه می رسد و دمیر و مادرش به سرعت به محله کارگران می روند و با دیدن وضعیت اسف بار آنجا شوکه می شوند. خانم بزرگ که از قبل به شرمین سپرده بود تا شوهرش را که دکتر است برای کنترل کارگران بفرستد، با عصبانیت دم خانه شرمین می رود و صباح الدین، شوهر او را دعوا میکند. صباح الدین اظهار بی اطلاعی میکند و میفهمد که شرمین به عمد به او خبر نداده است. او سریع حاضر شده و برای رسیدگی به محله می رود. ییلماز به آدانا رفته و پیش کسی که اوستا به او سپرده بود می رود تا سفارش شناسنامه جدید بدهد. او که پولش کم است، نیمی از پول را پرداخت میکند تا هفته بعد بقیه پول را تهیه کند. سپس به طلا فروشی می رود و دوباره برای خودش و زلیخا حلقه می خرد و به سمت چکوراوا برمیگردد.
قسمت ۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
همان لحظه، ییلماز و زلیخا از سر و صدای افرادی که دنبال حامینه میگردند، به خودشان آمده و بلند می شوند. مادر دمیر برای اینکه آنها او را نبینند، سریع تر از آنجا می رود. کارگران حامینه را در حالی که میخواهد خودش را داخل دریاچه بیندازد پیدا میکنند. مادر دمیر خودش را به آنجا رسانده اما حامینه خود را داخل آب می اندازد. همه با حیرت نگاه کرده و کاری نمیکنند. ییلماز سریع خودش را به دریاچه رسانده و بی درنگ داخل آب می پرد و حامینه را نجات میدهد. آنها حامینه را داخل خانه برده و زلیخا او را خشک میکند و به او رسیدگی میکند. مادر دمیر از ییلماز بخاطر این کار تشکر میکند. غفور با عصبانیت دم در خانه ایستاده و ثانیه او را بخاطر اینکه داخل آب نپرید و حالا ییلماز نور چشمی خواهد شد، شماتت میکند. هنگامی که ییلماز بیرون می آید، غفور دوباره با او بحث کرده و برای او خط و نشان میکشد که برای او دردسر درست خواهد کرد. در آشپزخانه نیز، ثانیه و فادیک، کارگر دیگر آشپزخانه، مدام زلیخا را اذیت میکنند. گولتن که به ییلماز علاقه دارد، مدام سعی دارد خودش را به ییلماز نزدیک کند.
زلیخا از دیدن این صحنه ها عصبی شده و حرص میخورد. دمیر شب را پیش یکی از دوستان خود می رود و مشغول صحبت و درد دل می شوند. او در بین حرفهایش ، از دختری میگوید که به او علاقه مند شده و زلیخا نام دارد، اما اطلاعات بیشتری نمیدهد. آنها همچنین در مورد ازدواج و بارداری فیلیز حرف می زنند. دمیر میگوید که این ازدواج با وجود اختلافهایش زودتر از اینها باید به پایان می رسید. صبح، وقتی دمیر برمیگردد متوجه ماجرای دیشب می شود. او زلیخا را پیش حامینه می بیند و از او بخاطر رسیدگی به حامینه تشکر کرده و تعریف میکند. زلیخا از شنیدن حرفهای دمیر دستپاچه می شود. همان لحظه، ییلماز جلو آمده و دمیر از او بخاطر نجات دادن حامینه تشکر میکند و سپس می رود.
ییلماز حس میکند که زلیخا نسبت به دمیر معذب است و دمیر حرفی به او زده است، اما زلیخا چیزی به روی خودش نمی آورد. خانم بزرگ، مادر دمیر به ییلماز بخاطر کاری که انجام داد، مبلغی پول می دهد. زلیخا نگران برخوردهای دمیر است و همچنین از اذیتهای ثانیه و فادیک به ستوه آمده است. او در آشپزخانه میگوید که آنها ماندنی نیستند و به زودی از چکوراوا می روند. گولتن به بهانه غذا بردن برای ییلماز به اتاق او رفته و بابت اینکه از زلیخا شنیده است که آنها قرار است بروند، ابراز ناراحتی میکند. سپس بی مقدمه به ییلماز ابراز علاقه میکند. ییلماز شوکه شده و به بهانه ای موضوع را عوض میکند.
قسمت ۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
خانواده غفور وقتی می فهمند که زلیخا به این سرعت به داخل خانه راه پیدا کرده، به شدت حسادت میکنند و دنبال اذیت کردن زلیخا و ییلماز هستند. غفور به عمد سر زمین، از ییلماز زیاد کار میکشد و او را اذیت میکند. ثانیه نیز که در آشپزخانه خانه دمیر کار میکند، زلیخا را اذیت میکند و مدام به او طعنه می زند.
دمیر به خانه آمده و زلیخا را در حال غذا دادن به مادربزرگش می بیند و با لبخند محوی مشغول تماشای او می شود. مادر دمیر، متوجه احساسی از طرف دمیر نسبت به زلیخا می شود. مادر دمیر به غفور میگوید که سهیمه مواد خوراکی کارگران زمین را دو برابر کند و همچنین از این به بعد از آنها پول برق نگیرد. زلیخا که در حال چای بردن برای او بوده، از پشت در این حرفها را می شنود.
غفور، کمتر از موادی که مادر دمیر گفته بود را برای پخش به خانه کارگران می برد، و همچنین از پول برق صحبتی نمیکند. ییلماز که این قضیه را از زلیخا شنیده بود، متوجه دزدی غفور می شود. دمیر بالای سر هواپیمای خود است و از تعمیرکار میخواهد او را تعمیر کند، اما تعمیرکار متوجه مشکل نمیشود.
دمیر از ییلماز که آنجا ایستاده میخواهد نگاهی به موتور هواپیما بیندازد. ییلماز متوجه مشکل می شود و دمیر از او تشکر میکند. او ییلماز را همراه خودش به گاراژ میبرد و از او میخواهد که به ماشین قدیمی پدرش رسیدگی کند و از این به بعد راننده او بشود. ییلماز که از ماشین خوشش آمده، خوشحال می شود و از دمیر تشکر میکند. وقتی غفور متوجه می شود که ییلماز در گاراژ دمیر است، به آنجا می رود و دیگر نمیتواند جلوی خودش را بگیرد. او با ییلماز بحث میکند و او را تهدید میکند که باید از آنجا برود. ییلماز که خوب میداند غفور از بودن او و محبوبیتش می ترسد، میگوید که هیچ جا نمی رود و غفور نیز منتی سر او ندارد زیرا از ابتدا قصد نداشت برای آنها کاری پیدا کند. وقتی غفور ییلماز را تهدید میکند، ییلماز میگوید که در این صورت در مورد پول برق و مواد غذایی که به کارگران نمیدهد به دمیر خواهد گفت. غفور جا میخورد و با حرص بیرون می رود. در محوطه خانه، همه مشغول آماده سازی بساط مراسم عقد کارگران هستند. این رسم را خانواده دمیر هر ساله برای به هم رساندن جوانان و کمک به آنها برای تشکیل زندگی انجام میدهند. .
مادر دمیر از ثانیه، زن غفور میخواهد که به تکمیل جهیزیه ها کمک کند و برای شب نیز گوسفندهای اضافه برای کارگران سر زمین سفارش دهد. او کارهای میز پذیرایی را به زلیخا می سپارد. ثانیه از این که مادر دمیر، کارهای سابق او را به زلیخا می دهد، حرصش میگیرد. شب در مهمانی خانه،شرمین از یکی از مهمانها می شنود که زن سابق دمیر، فیلیز را که بخاطر اختلاف و همچنین باردار نشدنش از یکدیگر جدا شده بودند، به همراه شوهر جدیدش در استانبول دیده و از شکمش پیدا بود که باردار است. شرمین از روی بدجنسی، خوشحال شده و این خبر را به مادر دمیر می دهد تا به او بفهماند که مشکل از دمیر بوده است. او شب در خانه خودشان که گوشه ای از مزرعه اس، با خوشحالی این خبر را به شوهرش میدهد و میگوید که حالا دیگر تنها وارث مزرعه بعد از دمیر، دختر آنها خواهد بود. شوهر شرمین از بدجنسی او ناراحت می شود. روز بعد، حیاط برای انجام مراسم عروسی دسته جمعی آماده است و همه به شدت مشغول کار هستند. مراسم برگزار شده و همه جوانان به عقد یکدیگر در می آیند. زلیخا با حسرت از اینکه خودش و ییلماز هنوز با هم ازدواج نکرده اند، به آنها نگاه میکند.
بعد از مراسم، دمیر به خانه دوستش می رود. ییلماز از زلیخا میخواهد که بعد از تمام شدن کارهایش، پنهانی به نیزار آمده تا یکدیگر را ببینند.
وقتی مادر دمیر به اتاق می رود تا به مادرش سر بزند، متوجه می شود که او دوباره فرار کرده است. تمام کارگران بسیج شده و همه جا دنبال حامینه، مادربزرگ دمیر میگردند.وقتی که مادر دمیر در نیزار مشغول گشتن است، ناگهان ییلماز و زلیخا را مشغول بوسیدن یکدیگر می بیند و شوکه می شود
غفور به آنها اتاقی میدهد و سپس به ییلماز گوشزد میکند که کار و رفاقت جداست و او از این به بعد مافوق آنهاست و باید به حرفهای غفور گوش دهد. زلیخا با دیدن اتاقک ناراحت می شود اما سعی میکند به روی خودش نیاورد تا ییلماز ناراحت نشود. ییلماز به او قول میدهد که به زودی شرایط خوبی را برای او فراهم میکند.
غفور در خانه، با صالحه بحث کرده و میگوید که نباید برای ییلماز کار پیدا میکرد، زیرا ییلماز با توجه به دوره سربازی، به زودی محبوبیت کسب کرده و موقعیت او به عنوان دستیار دمیر به خطر می افتد. صالحه تازه متوجه ماجرا شده و از کار خود پشیمان می شود. دمیر از اینکه ییلماز و زلیخا در محله کپر نشین مزرعه شان زندگی میکنند، ناراحت است و به مادرش میگوید که شاید بهتر باشد جای آنها را عوض کنند و یا بیشتر به آن محله رسیدگی شود. او همچنین میگوید که بهتر است با آنها رو در رو آشنا شوند. روز بعد، مادر دمیر، ییلماز را فراخوانده و در مورد علت آمدن آنها سوال میکند. ییلماز داستان نزول خور ها را برای او تعریف میکند. مادر دمیر به این قضیه مشکوک می شود و برایش قابل باور نیست. غفور که نگران جایگاه خود است، پیش دمیر از ییلماز بدگویی کرده و او را برای کار مورد اعتماد و مناسب نمیداند. با این حال دمیر متوجه علت حرفهای غفور و حسادت او می شود. مادر دمیر از زلیخا می خواهد که به خانه آنها برود. او که شنیده است زلیخا خیاط است، در مورد خیاطی و کارهای خانه با او صحبت کرده و سپس از او میخواهد که از این به بعد به عنوان خدمتکار و رسیدگی به کارهای مادر خودش که پیرزنی آلزایمری است، به آنجا بیاید.
او سپس از آنجایی که حس میکند نزول خوارها دنبال آنها هستند، بی مقدمه از زلیخا سوال میکند که آیا کسی دنبال آنهاست؟ زلیخا شوکه شده و چنین چیزی را رد میکند. صالحه وقتی می فهمد که زلیخا به این سرعت به خانه راه پیدا کرده و ترفیع گرفته است، به شدت عصبانی شده و دنبال راه چاره و انتقامی برای برکنار کردن زلیخا است.
قسمت ۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ییلماز و زلیخا، حلقه های ازدواج خود را با قیمت پایین میفروشند تا بتوانند چند روزی با پول آن سر کنند. آنها به یک مهمانخانه ارزانقیمت رفته و اتاقی میگیرند.
دمیر که تعمیرکار اتوموبیل است، در شهر میچرخد تا کار پیدا کند، اما موفق نمی شود. او به ناچار، پیش کارگرهای روزمزد می رود تا بتواند کاری پیدا کند.
کمی بعد، یک ماشین آمده تا چند کارگر سوار کند. ییلماز از دور، غفور را میبیند که در حال انتخاب کارگر است، ولی به ماشین او نمیرسد.رغفور، دوست دوران سربازی ییلماز بوده. وقتی ییلماز اطلاعات غفور را از کارگران دیگر میپرسد، میفهمد که او در محله چکوراوا کار میکند. او سپس با خوشحالی به مهمانخانه آمده و به زلیخا میگوید که دوست قدیمی اش را پیدا کرده و میتواند از طریق او کار پیدا کند. روز بعد، آنها به محله چکوراوا می روند تا سراغ غفور را بگیرند. زلیخا که چند روزی غذای مناسب نخورده، دم در مزرعه از حال می رود. ییلماز او را داخل می برد و با رسیدگی اهالی، کمی بهتر می شود. ییلماز سراغ غفور را میگیرد و با دیدن او خوشحال می شود. زلیخا وقتی متوجه می شود که صاحب مزرعه، یعنی مادر دمیر، هر ساله دختران و پسران دم بخت مزرعه را به عقد یکدیگر در می آورد، بخاطر نداشتن شناسنامه و لو رفتن هویت ییلماز، بی مقدمه به غفور و خانواده اش میگوید که خواهد ییلماز است. ییلماز شوکه شده اما چیزی نمیگوید.
در خانه دمیر، که به همراه مادرش در آنجا زندگی میکند،مهمان آمده و دختر عموی دمیر ، شرمین نیز سر زده به آنجا می آید.
مادر دمیر اصلا از شرمین خوشش نمی آید و او را تحمل میکند. شرمین نیز به همراه شوهرش در مزرعه چکوراوا زندگی میکند. ییلماز و زلیخا شب را در خانه غفور میمانند. غفور به همراه زن و خواهرش در خانه کوچکی داخل مزرعه زندگی میکنند. غفور، دستیار و معتمد دمیر است و کارهای مزرعه را انجام میدهد.
از نگاه های خواهر غفور مشهود است که از ییلماز خوشش آمده و زن غفور متوجه این قضیه می شود.
قسمت ۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
اوستا داخل آمده و حلقه ها را میبیند. او به ییلماز میگوید که به زودی به عنوان پدرش، برای او به خواستگاری می رود. ییلماز نگران برادر ناتنی زلیخا است که مخالف این ازدواج باشد. زلیخا، به همراه برادر ناتنی خود ولی، و زن برادرش زندگی میکند. او خیاط است و در یک خیاطی مشغول به کار است. ییلماز، زلیخا را به سینما برده و آنجا حلقه ها را به او نشان میدهد و میگوید که قرار است به خواستگاری اش بروند. زلیخا از طرفی خوشحال شده و از طرفی نگران مخالفت برادرش است. ولی در قمارخانه مشغول بازی است. او طبق معمول، مبلغ بالایی را به ناجی می بازد. ناجی که میداند ولی پول ندارد، غیر مستقیم علاقه اش به زلیخا را بیان میکند و به او میفهماند که در عوض بدهی اش، زلیخا را میخواهد. چند روز بعد، افراد ناجی دم خانه ولی آمده و منتظر قرار او و تحویل دادن زلیخا هستند. ولی که راضی به این کار نیست، چاره ای ندارد و سر شب، به بهانه دوختن مانتو برای خواهر ناجی، از زلیخا میخواهد که همراه راننده ناجی به خانه آنها برود.
زلیخا از اینکه آن وقت شب باید چنین کاری انجام دهد، متعجب می شود اما به اصرار ولی سوار ماشین می شود. زن ولی که مطمئن است چیزی در این میان است، دلشوره دارد و وقتی ولی بیرون می رود تا چک های ضمانت را از ناجی پس بگیرد، سریع سراغ ییلماز می رود و ماجرا را به او میگوید. خواهر ناجی در خانه، سر زلیخا را با نشان دادن پارچه گرم میکند تا ناجی به خانه بیاید.زلیخا مشکوک است و حس خوبی به بودن در آنجا ندارد. کمی بعد، در میزنند و خواهر ناجی از اتاق بیرون آمده و به ناجی میگوید که زلیخا داخل اتاق است، سپس می رود. زلیخا متوجه قفل بودن در اتاق شده و نگران می شود. ناجی داخل اتاق می آید و به زلیخا نزدیک می شود و قصد دارد به او تجاوز کند. زلیخا داد و بیداد میکند و همان لحظه، ییلماز داخل خانه می آید تا زلیخا را نجات دهد. او با ناجی گلاویز می شود. ناجی چاقویی در می آورد و به سمت ییلماز حمله میکند. ییلماز در حین دفاع از خود، چاقو را به قلب ناجی فرو می کند. زلیخا به شدت شوکه می شود. ییلماز به همراه زلیخا سریع آنجا را ترک میکنند و به خانه اوستای ییلماز می روند و ماجرا را میگویند. نیمه شب، ییلماز به اوستا میگوید که باید از استانبول فرار کند، زیرا افراد ناجی او را پیدا میکنند. اوستا به او پول میدهد و میگوید که مراقب زلیخا هستند.
ییلماز وقتی که زلیخا خواب است، با ناراحتی خانه را ترک کرده و به راه آهن می رود. کمی بعد، زلیخا بیدار شده و وقتی میفهمد که ییلماز رفته است، فوری خودش را به راه آهن رسانده و به زور داخل قطار می رود. ییلماز از دیدن او شوکه می شود و میگوید که او باید برگردد، زیرا بودن با او برایش موجب بدبختی است، اما زلیخا میگوید که در هیچ حالتی ییلماز را تنها نمیگذارد.
چرا دیگ ادامه نمیدین
سلام در حال انتشاره اما چون تعداد قسمتاش زیاد بود در قسمت دوم خلاصه داستان سریال منتشر می کنیم:
https://jadvalyab.ir/blog/tag/%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2%da%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%86%da%a9%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%a7/
فقط تکین
احسنت داداش
دمیر خان عشقه عشق
ییلماز عشقه
جوجه ها را آخر پاییز می شمارند